پا همین که گفتم

پ/ا: همین که گفتم
ات: عمرا با هاش ازدواج کنمممممم
پ/.ا: خفه شو گمشو توی اتاقت
ات: میدونی من از اون کیم تهیونگ خوشم نمیاد پس باهاشم ازدواج نمیکنم چه برای سود شرکت چه نه
ویو ات
بابام میخواد منو به زور مجبور به ازدواج با مردی کنه که تادیروز میخواست بهم تجاوز کنه اما خداروشکر از تجاوزش نجات پیدا کردم
رفتم توی اتاقم وسایلمو ریختم توی چمدون و منتظر بودم شب بشه
راوی
بالاخره شب شد و همه خوابیدن منم بی سرو صدا از خونه با وسایلم خارج شدم نصف راهو اومده بود که یهو یادم افتاد هیچی پول برنداشتم اما نمیشد برگشت حتما تا الان متوجه نبودم شدن نه؟ نه اخه چجوری به این سرعت متوجه الان نه پولی دارم نه هیچی ولی حداقلش ازادم داشتم توی خیابون راه میرفتم خیلی گشنم بود نه ناهار خورده بودم نه شام اما زنده میموندم؟ معلومه اونقدرم اوضاعم خراب نیست ـ
داشتم همینجوری راه میرفتم بدون. هیچ مقصد مشخصی نه دوستی و نه فامیلی هیچی نداشتم خیلی گشنم بود سرمم درد میکرد رسیدم به ی کوچه رفتم اونجا و باخودم گفتم حداقل یکم بخوابم نشستم روی زمین کیفمو گذاشتم زیر سرم اما از گشنگی خوابم نمیبرد تا اینکه افتاب بالاخره تلوع کرد بلند شدم اصلا هیچ مقصدی نداشتم پس تصمیم به دنبال کار گرفتم که یهووو....

شرایط ۱۰لایک ۱۰کامنت❤❤❤