مرگ
یه وقتایی آدم نمیدونه باید کی رو سرزنش کنه...
هرچی فکر میکنه نمیفهمه...
مدام خودخوری میکنه و بغضش رو آروم فرو میبره...
هی با خودش میگه چرا؟!
چرا من؟!
اینهمه آدم بودند...
چرا بین اینهمه آدم من؟!
یه وقتایی پنجه خاطرات دست میندازه تو حلقوم آدم...
این وقتا که نه میدونی کی رو سرزنش کنی و باهاش خالی بشی...
نه میدونی حالا که شده چجوری باهاش کنار بیای...
این وقتا میگردی دنبال یه مقصد بدون برگشت...
چیزی شبیه مرگ
هرچی فکر میکنه نمیفهمه...
مدام خودخوری میکنه و بغضش رو آروم فرو میبره...
هی با خودش میگه چرا؟!
چرا من؟!
اینهمه آدم بودند...
چرا بین اینهمه آدم من؟!
یه وقتایی پنجه خاطرات دست میندازه تو حلقوم آدم...
این وقتا که نه میدونی کی رو سرزنش کنی و باهاش خالی بشی...
نه میدونی حالا که شده چجوری باهاش کنار بیای...
این وقتا میگردی دنبال یه مقصد بدون برگشت...
چیزی شبیه مرگ
۶.۷k
۱۴ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.