یهداستانقشنگ

💌 #یه_داستان_قشنگ

سرخس، وطن فضل بن سهل بود؛
کشته شدن او
به دست ماموران مأمون،
⚡خون مردم را به جوش آورده بود

آتش برداشتند تا
کاخ مأمون را به آتش بکشند؛
نگهبانان درها را بستند 🍁

جمعیت خشمگین
به پشت درها رسیده بودند؛ #مأمون می‌لرزید؛ دست به
دامن امام رضا (ع) شد
که:
آقاجان! کاری کنید... 🔆

💜 امام (ع) برخاستند و
پیش مردم رفتند؛ اشاره‌ای که
کردند، مردم متفرق شدند

خطر از بیخ گوش مأمون رد شده بود ...

#امام_حتی_با_دشمنان_هم_مهربان_بودند 🌸🍃
دیدگاه ها (۲)

💌 مےروم سمت صحن گوهرشادمےنشینم ڪنار فرش حرمآه... روز رسیدنم،...

💌 #شبهای_حرم توی این روزها و شب‌های پر نورتمرین و تکرار رفتا...

💌 #یه_دعای_قشنگ وقتی لبخندی روی🌿 لب کسی می‌نشونم، وقتیگره کو...

💌 #دعای_روز_بیست_و_چهارماگر تو مرا دوست داشته باشی،ترسی از س...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط