مردی ست چهل و پنج ساله آرام و موقر نگاهش پر است از حرفه

مردی ست چهل و پنج ساله، آرام و موقر. نگاهش پر است از حرفهای نگفته. از دو سال عاشقی می گوید و یک قهر یک شبه :
"تا یک هفته از هم بی خبر بودیم تا اینکه احساس کردم یک دنیا حرف عاشقانه در گلویم گیر کرده ، تلفن را برداشتم و قراری تازه گذاشتیم. درست سرچهارراه .از دور که می امد خندیدم و اوهم خندید....که یکباره اتوبوس خط واحد......ودیگر همه چیز تمام."
اشک می ریزد و ادامه میدهد :" بیست ساله حرفها تو گلوم مونده. بیست ساله از تمام اتوبوسهای خط واحد متنفرم. بیست ساله....."
پ.ن:اگر حرف عاشقانه ای در گلویتان مانده رهایش کنید، اتوبوسهای خط واحد بوق نمی زنند.

المیرا_لایق
دیدگاه ها (۱)

تنها بدیش این بود که خیلی خوب بود!بعضی از آدم ها انقدر خوب ه...

زن ها ذاتأخیاطانے ماهرند،چہ آنہا کہپارچہ چارڪ کردهلباس مےدوز...

توی مار پله زندگی مهره نباش که هر چی گفتن بگی باشه،تاس باش ک...

تا حالا به این فکر کردی یه تصمیم کوچولو میتونه کل زندگی رو ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط