دیر زمانی نیست که دریافته ام

دیر زمانی نیست که دریافته ام
وقتی از کسی کینه ای به دل می گیرم، درحقیقت برده ی او می شوم؛
او افکارم را تحت کنترل خود می گیرد؛
اشتهایم را ازبین می برد؛
آرامش ذهن و نیات خوبم را می رباید و لذت کار کردن را از من می گیرد؛
اعتقاداتم را ازبین می برد و مانع از استجابت دعاهایم می گردد؛
او آزادی فکرم را می گیرد و هر کجا که می روم برایم مزاحمت ایجاد می کند؛
هیچ راهی برای فرار از او ندارم.
تازمانی که بیدارم، بامن است و وقتی که خوابیده ام، وارد رویاهایم می شود؛
وقتی مشغول رانندگی هستم یا وقتی در محل کار خود هستم، کنارم است؛
هرگز نمی توانم احساس شادی و راحتی کنم...
او حتی بر روی تُنِ صدایم نیز تاثیر می گذارد؛
او مجبورم می کند تا به خاطر سوء هاضمه، سَر دَرد و یا بی حالی دارو مصرف کنم؛
او لحظات شاد و فَرح بخش زندگی را از من
می دزدد؛
بنابراین دریافته ام
اگر نمی خواهم یک برده باشم، در دل نسبت به دیگران کینه و رنجشی نداشته باشم!
خود را در آیینه نگریستم
و دریافتم ارزش من بیش از یک فکر نا آرام است.
دیدگاه ها (۱)

متعهد بودن؛چیزی نیست که همزمانبا اسمی که توی شناسنامه ات میر...

دوست‌داشتنت بهانه بود!من، تو رابرای نفس‌کشیدن می‌خواستمبرای ...

کاش دنیا دست زن ها بود، زن ها که زاییده اند یعنی خلق کرده ان...

سرشارم از " تو " ...مثل " شهریوری " که هنوز نیامده ...بوی عط...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط