آمدم دل بدهم رفتی حالا چه کنم
آمدم دل بدهم رفتی ؛ حالا چه کنم؟
با دلی سوخته لبریزِ تمنا چه کنم؟
تا کجا میشود از معرکۀ عشق گریخت
نگهت کرده مرا واله و شیدا چه کنم؟
دلم از دست که رفت از غم و اندوهِ فراق
دلِ شاعر شده بازیچۀ دنیا چه کنم؟
مانده تنها دل من گوشۀ دیوار دلت
پشت پس کوچه شب با دلِ تنها چه کنم؟
بیت و مصراع و تخلص همه در دست شما
به خدا خون چکد از جان غزلها چه کنم؟
بازکن پنجرۀ دل که ببینی چه شدم
با جهانی غم و حسرت منِ رسوا چه کنم؟
بی گمان این غزلم آنچه دلم خواست نشد
من شدم مرثیهخوان دلِ سودا چه کنم؟
فقطهمین!
با دلی سوخته لبریزِ تمنا چه کنم؟
تا کجا میشود از معرکۀ عشق گریخت
نگهت کرده مرا واله و شیدا چه کنم؟
دلم از دست که رفت از غم و اندوهِ فراق
دلِ شاعر شده بازیچۀ دنیا چه کنم؟
مانده تنها دل من گوشۀ دیوار دلت
پشت پس کوچه شب با دلِ تنها چه کنم؟
بیت و مصراع و تخلص همه در دست شما
به خدا خون چکد از جان غزلها چه کنم؟
بازکن پنجرۀ دل که ببینی چه شدم
با جهانی غم و حسرت منِ رسوا چه کنم؟
بی گمان این غزلم آنچه دلم خواست نشد
من شدم مرثیهخوان دلِ سودا چه کنم؟
فقطهمین!
- ۹۲۴
- ۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط