مینی تک پارتی!؟
مینی تک پارتی!؟
دفترچه خاطراتش رو آروم آروم ورق میزد
انگشتشو روی عکسی که روی ورق چسبیده بود کشید: اره من فراموشش کردم..همه چیشو..حتی آخرین قرارمون رو که بهم گفت یکی دیگه رو دوست داره فراموش کردم با لحن مظلومش گفت«جونگ کوکی، نمیخوام تو ام اذیت شی..پس اگه جدا شیم هم من حالم خوبه هم تو..!» ..اره فراموشش کردم..وقتی موهای کوتاه شو دوتایی بسته بود و ستاره کوچیکی روی شقیقش چسبونده بود .. اره بابا فراموشش کردم..کاملا فراموشش کردم وقتی تی شرت سفید شو پوشیده بود و دستبند سبز رنگشو دور مچش بسته بود..
فراموش کردم اونروز با لبخندی که قلبم رو میلرزوند..ازم خواست که دیگه بهش زنگ نزنم..فراموش کردم..
آخه میدونی!؟ نمیشه که گفت نه..
چشماش قلبم رو میدزدید...نمیتونستم بگم نه..با خنده..مثل همیشه بهش گفتم چشم..هرچی تو بگی..هرچی تو بخوای..میدونی؟ عاشقش که باشی..نمیتونی اذیتش کنی..حاضری خودت درد بکشی ولی اون نه..دوسش داشتم ولی اون نه..به خاطر همین حاضر شد من درد بکشم..وگرنه عشق که اینطوری نیست..
قطره های اشکش رو پاک کرد و ادامه داد: دوسش داشتم...به خاطر همین گذاشتم بره..گذاشتم آزاد باشه..خوشحال باشه..
فراموش کردم که چقد دوسش داشتم..اره فراموش کردم..یادمه بهش گفتم«غروب خورشید قشنگه نه!؟» اونم با صدایی که تمام وجودم رو پرواز میداد گفت..اره خیلی قشنگه..ولی نمیدونست معنیشو..«غروب خورشید قشنگه نه!؟» یعنی عاشقتم ولی میزارم بری...تا خوب باشی..
و اون...واقعا رفت..و من هنوزم توی حسرت گرفتن دستش برای آخرین بار موندم.
دفترچه خاطراتش رو بست و بعد از چکیدن قطره اشکش با لبخندی تلخ آروم زمزمه کرد: عشق همینه دیگه..درد داره !!
نظرتون!؟
دفترچه خاطراتش رو آروم آروم ورق میزد
انگشتشو روی عکسی که روی ورق چسبیده بود کشید: اره من فراموشش کردم..همه چیشو..حتی آخرین قرارمون رو که بهم گفت یکی دیگه رو دوست داره فراموش کردم با لحن مظلومش گفت«جونگ کوکی، نمیخوام تو ام اذیت شی..پس اگه جدا شیم هم من حالم خوبه هم تو..!» ..اره فراموشش کردم..وقتی موهای کوتاه شو دوتایی بسته بود و ستاره کوچیکی روی شقیقش چسبونده بود .. اره بابا فراموشش کردم..کاملا فراموشش کردم وقتی تی شرت سفید شو پوشیده بود و دستبند سبز رنگشو دور مچش بسته بود..
فراموش کردم اونروز با لبخندی که قلبم رو میلرزوند..ازم خواست که دیگه بهش زنگ نزنم..فراموش کردم..
آخه میدونی!؟ نمیشه که گفت نه..
چشماش قلبم رو میدزدید...نمیتونستم بگم نه..با خنده..مثل همیشه بهش گفتم چشم..هرچی تو بگی..هرچی تو بخوای..میدونی؟ عاشقش که باشی..نمیتونی اذیتش کنی..حاضری خودت درد بکشی ولی اون نه..دوسش داشتم ولی اون نه..به خاطر همین حاضر شد من درد بکشم..وگرنه عشق که اینطوری نیست..
قطره های اشکش رو پاک کرد و ادامه داد: دوسش داشتم...به خاطر همین گذاشتم بره..گذاشتم آزاد باشه..خوشحال باشه..
فراموش کردم که چقد دوسش داشتم..اره فراموش کردم..یادمه بهش گفتم«غروب خورشید قشنگه نه!؟» اونم با صدایی که تمام وجودم رو پرواز میداد گفت..اره خیلی قشنگه..ولی نمیدونست معنیشو..«غروب خورشید قشنگه نه!؟» یعنی عاشقتم ولی میزارم بری...تا خوب باشی..
و اون...واقعا رفت..و من هنوزم توی حسرت گرفتن دستش برای آخرین بار موندم.
دفترچه خاطراتش رو بست و بعد از چکیدن قطره اشکش با لبخندی تلخ آروم زمزمه کرد: عشق همینه دیگه..درد داره !!
نظرتون!؟
۳۳.۰k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.