چه غریب ماندی ای دل نه غمی نه غمگساری

چه غریب ماندی ای دل ! نه غمی, نه غمگساری

نه به انتظار یاری, نه ز یار انتظاری

غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد

که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری

چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان

که به هفت آسمانش نه ستاره‌ای است باری

دل من ! چه حیف بودی که چنین زکار ماندی

چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری

نرسید آن که ماه به تو پرتوی رساند

دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری

همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد

دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری

سحرم کشیده خنجر که: چرا شبت نکشته‌ست

تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری

به سرشک همچو باران ز برت چه برخورم من؟

که چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری

چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی

بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری

نه چنان شکست پشتم که دوباره سر برآرم

منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری

سر بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر

که به غیر مرگ دیگر نگشایدت کناری

به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها

بنگر وفای یاران که رها کنند یاری . . .
دیدگاه ها (۱)

وقتی  نمیتونی  فریاد بزنی` ناله نکن! خاموش باش`قرن ها نالیدن...

‏با آدمهایی که عمیق دوستشون دارین حتماً عکس یادگاری داشته با...

دِلَم برایِ " تو " ،ببخشید ...!!دِلَم ، برایِ " شما " تَنگ م...

دلتنگی یک شبهایی راهیچ خیابانی گردن نمیگیردتاریکی یک شبهایی ...

مکن از برم جدایی،مرو از کنارم امشبکه نمی شکیبد از تو دل بی ق...

مکن از برم جدایی،مرو از کنارم امشبکه نمی شکیبد از تو دل بی ق...

صید و دام و صیاد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط