مامان بزرگم همیشه می گه
مامان بزرگم همیشه میگه
از ۴۶ سال پیش تا حالا
دلم که میگیره،
میشینم روی صندلی کنار طاقچه...همون طاقچه ای که عکس بابابزرگت روشه
یه دستمال تو دستم میگیرم و قاب عکسش رو تمیز میکنم؛
راستش
بابابزرگت رو دوست نداشتم..
به اجبار خانواده باهاش ازدواج کرده بودم
ولی یه مدت بعد
شد سایه سرم
وقتی گفت میره جبهه مخالفت کردم
میگفتم مردی که ۶ تا بچه داره رو چه به جبهه رفتن؟میخوای سایهات از سرم کم بشه؟میخوای زبونم لال داغ نبودنت رو بزاری روی دل من و این نیم وجبی ها؟
نمیگی من دق کنم و خدای نکرده طفل معصومامون یتیم بمونن؟
نمیزارم بری
بابابزرگ خدابیامرزم ظاهراً بدخلقی نمیکرده
صبورانه به مامان بزرگم گفته بوده که
زن آدم اگه راضی نباشه به جبهه رفتن مردش،خدا هم ناراضی میشه...بیا و خانومی کن و بزار برم
همه جوونامون دارن پر پر میشن
بارها و بارها اصرار کردن بابابزرگم جواب داد و مامان بزرگم بالاخره راضی شد
بابابزرگم رفت...
و
دیگه برنگشت..
از اون روز به بعد یه غمِ بزرگِ توصیف نشدنی لونه کرد تو قلب مامان بزرگم
یه زخم عمیقِ بدون مرهم..
با گذشت زمان
کم کم بچه ها بزرگ شدن و رفتن سر خونه و زندگیشون
بازم تنها شده...
درسته که بچه هاش زود به زود یا بهش سر میزنن یا میبرنش خونه خودشون ولی خب..
هیچی بودن کنار همدم همیشگیات نمیشه!
آروم آروم آلزایمر گرفت
نه از نوع خفیف نه از نوع شدید
ولی خب آلزایمر بود دیگه
اززجرآور ترین بیماری ها...
مشکل قلبی پیدا کرد
زانو و کمر درد هم که یار همیشگیش بودن...
با این حال
خداروشکر میکنم خدا اونو برام نگه داشته
اون قلب منه
بهترینِ زندگیم🥹❤️🩹
از خدا میخوام هیچوقت زندگیم رو با تو امتحان نکنه
اگه خدایی نکرده قرار بود کسی از ما نباشه،
اون شخص من باشم
چون نبود تو مثل نبود اکسیژن برای منه و بودنت همینقدر تو زندگیم حیاتیـه؛
بمون برام بهترینم🫂🫀
ایننوشتهمن
تقدیمبه
مهربونترینمادربزرگِدنیا
وسرسختترینزنیکهتویزندگیمدیدم
_حوریهخانوم🤍
#مادربزرگ
#شهید
#جبهه
از ۴۶ سال پیش تا حالا
دلم که میگیره،
میشینم روی صندلی کنار طاقچه...همون طاقچه ای که عکس بابابزرگت روشه
یه دستمال تو دستم میگیرم و قاب عکسش رو تمیز میکنم؛
راستش
بابابزرگت رو دوست نداشتم..
به اجبار خانواده باهاش ازدواج کرده بودم
ولی یه مدت بعد
شد سایه سرم
وقتی گفت میره جبهه مخالفت کردم
میگفتم مردی که ۶ تا بچه داره رو چه به جبهه رفتن؟میخوای سایهات از سرم کم بشه؟میخوای زبونم لال داغ نبودنت رو بزاری روی دل من و این نیم وجبی ها؟
نمیگی من دق کنم و خدای نکرده طفل معصومامون یتیم بمونن؟
نمیزارم بری
بابابزرگ خدابیامرزم ظاهراً بدخلقی نمیکرده
صبورانه به مامان بزرگم گفته بوده که
زن آدم اگه راضی نباشه به جبهه رفتن مردش،خدا هم ناراضی میشه...بیا و خانومی کن و بزار برم
همه جوونامون دارن پر پر میشن
بارها و بارها اصرار کردن بابابزرگم جواب داد و مامان بزرگم بالاخره راضی شد
بابابزرگم رفت...
و
دیگه برنگشت..
از اون روز به بعد یه غمِ بزرگِ توصیف نشدنی لونه کرد تو قلب مامان بزرگم
یه زخم عمیقِ بدون مرهم..
با گذشت زمان
کم کم بچه ها بزرگ شدن و رفتن سر خونه و زندگیشون
بازم تنها شده...
درسته که بچه هاش زود به زود یا بهش سر میزنن یا میبرنش خونه خودشون ولی خب..
هیچی بودن کنار همدم همیشگیات نمیشه!
آروم آروم آلزایمر گرفت
نه از نوع خفیف نه از نوع شدید
ولی خب آلزایمر بود دیگه
اززجرآور ترین بیماری ها...
مشکل قلبی پیدا کرد
زانو و کمر درد هم که یار همیشگیش بودن...
با این حال
خداروشکر میکنم خدا اونو برام نگه داشته
اون قلب منه
بهترینِ زندگیم🥹❤️🩹
از خدا میخوام هیچوقت زندگیم رو با تو امتحان نکنه
اگه خدایی نکرده قرار بود کسی از ما نباشه،
اون شخص من باشم
چون نبود تو مثل نبود اکسیژن برای منه و بودنت همینقدر تو زندگیم حیاتیـه؛
بمون برام بهترینم🫂🫀
ایننوشتهمن
تقدیمبه
مهربونترینمادربزرگِدنیا
وسرسختترینزنیکهتویزندگیمدیدم
_حوریهخانوم🤍
#مادربزرگ
#شهید
#جبهه
۳.۷k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.