ما دو کوه به هم رسیده بودیم که تنیده بودیم به یکدیگر ما

ما دو کوه به هم رسیده بودیم که تنیده بودیم به یکدیگر ، ما قوی بودیم .
ما دو پرنده بودیم که از دسته مهاجران جا ماندیم بهم رسیدیم ، بر شاخه درختی نشستیم ، آواز خواندیم ، پر کشیدیم رفتیم به سوی پرتگاهی به نام آزادی .
ما دو اسب بودیم ، دو اسب هراسان که فرار کردیم و در دشت‌ها سرگردان شدیم . ما از تبار مهجور نجابت بودیم .
ما دو ابر بودیم ، دو ابر که در آسمانِ شهرِ دعای باران نخواند‌ه‌ها به هم رسیدیم، ایستادیم ، دور از چشم همه شادی‌مان را گریستیم و رد شدیم .
ما دو پارو بودیم ، بی قایق ، در دزیره‌ای به نام سردرگمی به‌هم رسیدیم خاطرات دریا را باهم مرور کردیم . هر کسی سهم خودش را برای غصه خوردن برداشت و به دور ماندن ادامه دادیم .
ما دو کوه بودیم . ما قوی بودیم ، "بولدوزرها خرابمان کردند" . زمستان سررسید ، برف روی خاک ما نشست و بر بسیطِ زمینی که صدا به صدا نمی‌رسد برای همیشه فراموش شدیم .

#علی_والی
دیدگاه ها (۰)

چشمام تازه گرم شده بود که با لرزش گوشی بیدار شدم.« سفر بخیر....

چطور باید تو را ببخشم؟ تو را که روی استخوان‌هایم رقصیدی، و د...

دوستای خوب ویسگونی سلامیک سالی از همکاری من با ویسگون میگذره...

من فقط بلدم نیگات کنم و به روی خودم نیارم که چقدر دور موندم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط