این حنجره جز با لب تو شعرنخوانده

این حنجره جز با لب ِ تو، شعرنخوانده
جز طعم ِصدایت به صدایش نچشانده

قلب تو زیارتکده ای در دل کوه است
یک عشق نفسگیر، مرا تا تو رسانده

خودکار، شده قطره چکانی پر ِ احساس
از شیره ی جان تو در این شعر، چکانده

آنقدر نوشتم " تو" که باغ ِ گل سرخی
در گوشه ی هر ناخن من ، ریشه دوانده

سرسخت چو ابریشمی و دست کبودم
گل های تو را بر تن قالیچه ، نشانده

سرسبزترین باغ زمین است نگاهت
یک عالمه پروانه به این سمت ، پرانده

یک رود ِخروشان و دو مرغابی ِ حیران
دست تو مرا تا دل این رود ، کشانده

ممنوعه ترین منطقه ی عشق ، همین جاست
راهی به جز آواره شدن در تو نمانده
از کانال من در تلگرام بازدید بفرمائید*
https://t.me/monlightyy/AAAAADwlabGn5JpFx5ds8A
دیدگاه ها (۱۰)

تو را آنقدر می خواهم که آدم ناز حوا راتو را آنقدر درگیرم که ...

هیچ کس مثل من اینگونه به تو مایل نیست دل ِ من مال ِ تو ! دل ...

چشم مےبندم خودم را لحظہ‌ای گم مےڪنمدست و آغوش «تو» را عالے ت...

بغلم کن که کمی ساکت وآرام شوم در خیالی که گرفتار تو شد دام ش...

<><><><><><><><><><>﷼ نامه ای به جهان !!گفته بودی که بیایی ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط