دوقلوهای شیطون پارت3
#دوقلوهای_شیطون #پارت3
آیسان
ای خدا به کدامین گناه هیع وارد خونه شدم وسایلامو گذاشتم تویی کمد باید یه خرید برم تشک انداختم زمین پتو رو کشیدم روم به سه شماره خوابم برد
با صدایی کسی ازجام پریدم هوا
میا:کی آومدی
من:ساعت4بود چطور؟
میا:میرا و مارنی و ایسو رفتن محل تولد آنیسا هم دنبال نخود سیاه راستی قرار داد چیشد
من:ولدش لطفااعصابم خوردشدبه خاطرش یارو گفت یه سال بدون مزد کار کنم منم قرار دادکوبیدم فرق سره تاسش که بزورذره بین شویداش می دیدی
میا:اخ دختر نیومده آتیش سوزوندی
من:من تقصیر کار نبودم بیشتر از کوپنش زر زر کرد پشت تلفن آنچنان میخوانت که فکرشم نمیکنی والوو
میا:حالا خودتو نخور اشکال نداره منم برم دیگه راستی آدرس برات سندش کردم اماده شدی بیا
من:خاب ببینم بچه معروف پعروف زیاده اونجا تیپ درست بزنم
میا:تیپ درست بزن هستن
من:اوف اینم از شانس ما باشه ببینم تو فریزر بستنی دارین
میا:آره هست من برم حاضر شم
رفتم بستنی رو برداشتم دم پنجره وایستاده بودم داشتم بستنی میخوردم که یهو از دستم لیز خورد افتاد رویی کله یه بدبختی بدو بدو رفتم بالا خاک به سرم چهار ساعت زحمت طرف بدبخت بر باد چس دادم
میا:چیشد خوردی
من:هان نه یعنی آره اوف خدایا اینم سوتی سوم افتاد روکله یه پسره
میا:چیی انداختی رو کله کوکی من
من:خاک به خلم دوس پسرت بود خدایا منو ببخش
کوکی رو آورد بالا موهاش مرتب کردو باهم رفتن خوب حالا چه تیپی بزنم قرار خواهرمو ببینم حالا میفهمم چرا بابا از کره رفتش همچین جای دورتر از اینجا یه سرهمی لی با ساپورت مدل پاره با لباس توری مشکی از زیرش کفش نیم بوت لی کاپشن مشکیم با کلاه بیست بال گذاشتم موهامو باز گذاشتم گوشیم برداشتم تاکسی گرفتم وارد یه کروات فروشی شدم یه کروات دخترونه برای لباسی که براش کادو گرفته بودم خریدم دسته گلو برداشتم پول حساب کردم میخواستم وارد مهمونی بشم که نگهبان جلومو گرفت
نگهبان:اسمتون
من:یو آیسان
نگهبان:شرمنده همچین اسمی نیست جزء لیست
*من اسمشونو یادم رفت وارد کنم
میا لبخندی زد رفت داخل ابروهامو برای نگهبان تکون دادم زبونمو تاجایی که جا داشت درآوردم چشاش گشاد شد
من:بپا نیفته پسر
میا:میخوان کیک ببرن بعد ازچنددیقع بعد من بیا
من:خاب برو
از استرس داشتم میترکیدم هوف گردنبد نامادری که مثل مادرم بود لمسش کردم
من:از اون بالا مواظبم باش
وارد شدم همه نگاه ها برگشت سمتم
من:اهم گفتن تولده یه دختر زشت خونک که تو یه روز بایع دخترع مامان جیگر متولد شد است ببینم اون تویی
دست گل از روی صورتم کنار بردم چشماش اندازه توپ بسکتبال شدش یهو چشماش اشکی شدش گریه نمیکنم برای همین ریلکس وایستادم
آنیسا:با ..باورکنم..خودتی
من:میخوایی بکن میخوایی نکن چی گفتم
آیسان
ای خدا به کدامین گناه هیع وارد خونه شدم وسایلامو گذاشتم تویی کمد باید یه خرید برم تشک انداختم زمین پتو رو کشیدم روم به سه شماره خوابم برد
با صدایی کسی ازجام پریدم هوا
میا:کی آومدی
من:ساعت4بود چطور؟
میا:میرا و مارنی و ایسو رفتن محل تولد آنیسا هم دنبال نخود سیاه راستی قرار داد چیشد
من:ولدش لطفااعصابم خوردشدبه خاطرش یارو گفت یه سال بدون مزد کار کنم منم قرار دادکوبیدم فرق سره تاسش که بزورذره بین شویداش می دیدی
میا:اخ دختر نیومده آتیش سوزوندی
من:من تقصیر کار نبودم بیشتر از کوپنش زر زر کرد پشت تلفن آنچنان میخوانت که فکرشم نمیکنی والوو
میا:حالا خودتو نخور اشکال نداره منم برم دیگه راستی آدرس برات سندش کردم اماده شدی بیا
من:خاب ببینم بچه معروف پعروف زیاده اونجا تیپ درست بزنم
میا:تیپ درست بزن هستن
من:اوف اینم از شانس ما باشه ببینم تو فریزر بستنی دارین
میا:آره هست من برم حاضر شم
رفتم بستنی رو برداشتم دم پنجره وایستاده بودم داشتم بستنی میخوردم که یهو از دستم لیز خورد افتاد رویی کله یه بدبختی بدو بدو رفتم بالا خاک به سرم چهار ساعت زحمت طرف بدبخت بر باد چس دادم
میا:چیشد خوردی
من:هان نه یعنی آره اوف خدایا اینم سوتی سوم افتاد روکله یه پسره
میا:چیی انداختی رو کله کوکی من
من:خاک به خلم دوس پسرت بود خدایا منو ببخش
کوکی رو آورد بالا موهاش مرتب کردو باهم رفتن خوب حالا چه تیپی بزنم قرار خواهرمو ببینم حالا میفهمم چرا بابا از کره رفتش همچین جای دورتر از اینجا یه سرهمی لی با ساپورت مدل پاره با لباس توری مشکی از زیرش کفش نیم بوت لی کاپشن مشکیم با کلاه بیست بال گذاشتم موهامو باز گذاشتم گوشیم برداشتم تاکسی گرفتم وارد یه کروات فروشی شدم یه کروات دخترونه برای لباسی که براش کادو گرفته بودم خریدم دسته گلو برداشتم پول حساب کردم میخواستم وارد مهمونی بشم که نگهبان جلومو گرفت
نگهبان:اسمتون
من:یو آیسان
نگهبان:شرمنده همچین اسمی نیست جزء لیست
*من اسمشونو یادم رفت وارد کنم
میا لبخندی زد رفت داخل ابروهامو برای نگهبان تکون دادم زبونمو تاجایی که جا داشت درآوردم چشاش گشاد شد
من:بپا نیفته پسر
میا:میخوان کیک ببرن بعد ازچنددیقع بعد من بیا
من:خاب برو
از استرس داشتم میترکیدم هوف گردنبد نامادری که مثل مادرم بود لمسش کردم
من:از اون بالا مواظبم باش
وارد شدم همه نگاه ها برگشت سمتم
من:اهم گفتن تولده یه دختر زشت خونک که تو یه روز بایع دخترع مامان جیگر متولد شد است ببینم اون تویی
دست گل از روی صورتم کنار بردم چشماش اندازه توپ بسکتبال شدش یهو چشماش اشکی شدش گریه نمیکنم برای همین ریلکس وایستادم
آنیسا:با ..باورکنم..خودتی
من:میخوایی بکن میخوایی نکن چی گفتم
۸.۴k
۲۱ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.