صبح با نوازش های سعید بیدار شدم داشت اروم دستشو رو گونه ه
صبح با نوازش های سعید بیدار شدم داشت اروم دستشو رو گونه هام میکشید و لبخند میزد ._سلام صبح بخیر خانومم._صبح توعم بخیر عشق جانم._خوب خوابیدی ؟._بعله مگه میشه کنار شما بود و خوب نخوابید کاپی جان.چشمک زد و گونه مو بوس کرد و رفت تا صورتشو بشوره .منم بلند شدم و بعد از شستن دست و صورتم رفتم سراغ سپهر._پسر مامان بیدار شو صبح شده ها قربونت برم.یه خمیازه کشید و گفت_سلام مامانی صبح بخیر._سلام عزیزدلم صبح توعم بخیر بیا بریم دست و صورتتو بشوریم و با بابایی صبحونه بخوریم.بغلش کردم و دست و صورتشو شستم و لباس خوابی که تنش بود رو عوض کردم و بعدشم میز صبحانه ی مفصلی رو روی بالکن اتاق چیدم و داشتم به سپهر صبحونه میدادم که سعید اومد و سپهر با ذوق گفت_اخ جوون بابایی.سعید بغلش کرد و تند تند همو بوس میکردن و میخندیدن .یهو دوتاییشون اومدن سمتم و از دوطرف گونه هامو بوسیدن._الهی من قربون شما برم آقاهای جذاب زندگیم .بعد از دلبریای سپهر و سعید مشغول خوردن صبحانه شدیم و سپهر برای سعید بلبل زبونی میکرد.بعد از خوردن صبحانه و جمع کردن میز شهرام زنگ زد و گفت میخوایم همگی بریم بیرون و ما هم موافقت کردیم.نشستم جلوی اینه اول کرم زدم و بعدشم ریمل زدم و خط چشم باریکی کشیدم و یه رژ لب خوشرنگ سرخابی زدم.بعد از آراشی مشغول شونه کردن موهام شدم.موهامو که تا کمرم میرسید صاف کردم و باز گذاشتم و رفتم سمت چمدونم.یه پیراهن مردونه ی سفید و یه شلوار یشمی پوشیدم .بعدشم رفتم سراغ سپهر و لباسایی که با لباس خودم ست بودم تنش کردم .بعدشم لباسای سعید که بازم عین لباسای منو و سپهر بود رو بهش دادم و سه تایی ست کردیم. داشتم موهای سپهر رو شونه میکردم که سعید گفت_لیلی؟._جونم._هوا یه ذره سرده ها._عیبی نداره سوییشرت بر میداریم.رفتم سراغ چمدون و سوییشرت های سورمه ای ساده مون رو برداشتم و برای خودمو و سپهر و سعید روی پیراهنامون به صورت مدل دار بستم و بعد از زدن عینک افتابی و پوشیدن کتونی های سفیدمون از اتاق اومدیم بیرون.قرار گذاشتیم که همگی دم در هتل همو ببینیم.رسیدیم دم در هتل.همه اومده بودن.رسیدیم پیششون که یهو فرهاد گفت_ای جااااان باو با این تیپی که زدین حسابی کشته مرده میدین امروز.خندیدیم و با همه دست دادیم و سلام و احوالپرسی کردیم._آنالیزور جان آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرااا؟نه واقعا چرااا؟.خندیدم و گفتم_چیشده علی باز چرا غر میزنی؟_هیچی چیزی نیست فقط مربی زحمت کشیدن و پدر ما رو درآوردن.محمد زد پس کله ش و گفت_جناب تنبل اینقدر حرف مفت نزن ناراحتی برو از تیم._عههه نه بابا دست بزن هم که داری سید .ای خداااا این چیه انداختی به جون ما.یهو سعید دستشو انداخت دور گردن محمد و گفت_خیلیم دلتون بخواد که همچین هیرویی داریم._اووو کی میره این همه راهو اخه باز رمانتیک بازی این دوتا شروع شد اخه نکنین این کارا رو بد آموزی داره اینجا خانواده نشسته._فرهاد میام میزنمت ها._نه نه کاپی جان من غلط کردم اصن.بعد از شوخیای فرهاد و کلی خنده سوار ماشینایی که از هتل گرفته بودیم شدیم و به پیشنهاد رویا که قبلا چند باری اومده بود ژاپن راه افتادیم به سمت یه جنگل خوش آب و هوا که نیم ساعتی با هتل فاصله داشت.&&&خب عشقا اینم از پارت چهارم.عکس لباسایی که خانواده ی معروف پوشیدن رو هم براتون میزارم.کامنت فراموش نشه.مرسییی
۴.۰k
۱۴ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.