نگین

نگین:
فدای سرت اگر آنچه میخواستی نشد . اگر چرخ دنیا با چرخ تو نمیچرخد .
تو چایت را بنوش .
روی ایوان خانه مادربزرگت بنشین و با او گپ بزن.
میتوانی غرور را کنار بگذاری و عشق زندگیت را به یک شام دونفره دعوت کنی.
برای پرنده ها دانه بریزی و بعد، از دیدن نوک زدن آنها به دانه های گندم لذت ببری.
میشود دقایقی را برای مادرت کنار بگذاری و چند لحظه را در آغوش او سپری کنی میبینی که چقدر آرامش بخش است.
میشود از زندگی لذت برد .
میشود از ثانیه ها نهایت استفاده را کرد.
مگر چقدر عمر میکنیم که بخواهیم آن را هم صرف سروکله زدن با این و آن بکنیم و از شکل راه رفتن همراهمان تا آبی بودن رنگ آسمانو گردی زمین ایراد بگیریم... چه خوب میشد اگر میتوانستیم به زمین و زمان گیر ندهیم و سخت نگیریم.
خوب میشد اگر زندگی میکردیم نه فقط نفس میکشیدیم !
دیدگاه ها (۱)

معلم یه نگاهی به احمد و کامران و من که پای تخته بودیم کرد و...

نگین:اگر فردا آخرین روز دنیا باشد جالب است!تمام خطوط تلفن دن...

بعضی صداها را دوست داشتم .صدای گشتن دنبال خودکار،در شلوغی جا...

باز کودکانه هایم قد کشیده اند... برایم مهم نیست چند سال دارم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط