ته اتوبوس، آن صندلی آخر، کنار شیشه بهترین جای دنیاست
ته اتوبوس، آن صندلی آخر، کنار شیشه بهترین جای دنیاست
برای آنکه مچاله شوی در خودت
سرت را بچسبانی به شیشه و زل بزنی به یک جای دور
و فکر کنی به چیزهایی که دوست داری
و فکر کنی به خاطراتی که آزارت میدهد
و گاهی چشمهایت خیس شود، از حضور پر رنگ یک خیال
و یادت برود مقصد کجاست
و دلت بخواهد که دنیا به اندازه ی همین گوشه اتوبوس کوچک شود...و دنج و تنها...
و آه بکشی از یاد آوری حماقت های عاشقانه ات...
شیشه بخار بگیرد
و تو با انگشت بنویسی "آینده"
و دلت بگیرد از تصورش...
چشمهایت را ببندی
و تا آخرین ایستگاه در خودت گریه کنی...
برای آنکه مچاله شوی در خودت
سرت را بچسبانی به شیشه و زل بزنی به یک جای دور
و فکر کنی به چیزهایی که دوست داری
و فکر کنی به خاطراتی که آزارت میدهد
و گاهی چشمهایت خیس شود، از حضور پر رنگ یک خیال
و یادت برود مقصد کجاست
و دلت بخواهد که دنیا به اندازه ی همین گوشه اتوبوس کوچک شود...و دنج و تنها...
و آه بکشی از یاد آوری حماقت های عاشقانه ات...
شیشه بخار بگیرد
و تو با انگشت بنویسی "آینده"
و دلت بگیرد از تصورش...
چشمهایت را ببندی
و تا آخرین ایستگاه در خودت گریه کنی...
۴.۶k
۲۵ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.