نیما یوشیج
#نیما_یوشیج
در شب ِ سرد ِ زمستانی
کورهی ِ خورشید هم،
چون کورهی ِ گرم ِ چراغ ِ من نمیسوزد
و به مانند ِ چراغ ِ من
نه میافروزد چراغی هیچ
نه فرو بسته به یخ، ماهی که از بالا میافروزد.
من چراغم را
در آمد رفتن ِ همسایهام افروختم در یک شب ِ تاریک
و شب ِ سرد ِ زمستان بود،
باد میپیچید با کاج،
در میان ِ کومهها خاموش
گم شد او از من جدا زین جادهی ِ باریک
و هنوزم قصّه بر یادست
وین سخن آویزهی ِ لب
که میافروزد ؟ که میسوزد؟
چه کسی این قصّه را در دل میاندوزد؟
در شب ِ سرد ِ زمستانی
کورهی ِ خورشید هم ،
چون کورهی ِ گرم ِ چراغ ِ من نمیسوزد.
در شب ِ سرد ِ زمستانی
کورهی ِ خورشید هم،
چون کورهی ِ گرم ِ چراغ ِ من نمیسوزد
و به مانند ِ چراغ ِ من
نه میافروزد چراغی هیچ
نه فرو بسته به یخ، ماهی که از بالا میافروزد.
من چراغم را
در آمد رفتن ِ همسایهام افروختم در یک شب ِ تاریک
و شب ِ سرد ِ زمستان بود،
باد میپیچید با کاج،
در میان ِ کومهها خاموش
گم شد او از من جدا زین جادهی ِ باریک
و هنوزم قصّه بر یادست
وین سخن آویزهی ِ لب
که میافروزد ؟ که میسوزد؟
چه کسی این قصّه را در دل میاندوزد؟
در شب ِ سرد ِ زمستانی
کورهی ِ خورشید هم ،
چون کورهی ِ گرم ِ چراغ ِ من نمیسوزد.
۳۶۷
۲۱ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.