سی سالگی به بعد که عاشق شوی

سی سالگی به بعد که عاشق شوی
دیگر اسمش را نمی نویسی کف دستت
و دورش قلب بکشی
یا عکسش را بگذاری لای کتاب درسی‌ات و هی نگاهش کنی
سی سالگی به بعد که عاشق شوی
یک عصر جمعه ی زمستانی
یک لیوان چای می ریزی
می نشینی پشت پنجره و تمام شهر را در بارانی که نمی بارد با خیالش قدم می زنی...

پی نوشت:
هرچند شک دارم واسه دهه شصتیااا این اتفاق بیفته ظاهرا بهر تماشای این دنیا اومدیم😂
دیدگاه ها (۲۶)

گره افتاده به کارم به فدای سر تو سر و سامان که ندارم به فدای...

چه بخواییم چه نخواییم باید از کوچه های زندگی عبور کنیم.گاهی ...

گر ناله ‌کنان دل به ‌تو بندم عجبی نیستجنسی که نفیس ‌است به‌ ...

لطافت دخترانه ام را زیر چادر مشکی پنهان می کنم‌تا مبادا به د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط