ای دوست

ای دوست
درازنای شب اندوهان را
از من بپرس
که در کوچه ی عاشقان تا سحرگاه
رقصیده ام
و طول راه جدایی را
از شیون عبث گامهای من
بر سنگ فرش حوصله ی راه.
که همپای بادها
در شهر و کوه و دشت
به دنبال بوی تو
گردیده ام
و ساعت خود را
با کهنه ساعت متروک برج شهر
میزان نموده ام!
ای نازنین
اندوه اگر که پنجه به قلبت زد
تاری ز موی سپیدم
در عود سوز بیفکن
تا عشق را بر آستانه ی درگاه بنگری

 #نصرت_رحمانی
دیدگاه ها (۰)

نظرتون ؟؟؟

یەکترمان بینیەوەبەڵام کەی؟!ئەو وەختەی بەفرانبار لە قژتا وزەر...

می‌ترسم از یاد ببرم اسمت رابه سان شاعرانکه می‌ترسند از یاد ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط