بیست سال پیش خیال میکردم اگر در دنیا یک کار مهم انجام ده

بیست سال پیش خیال می‌کردم اگر در دنیا یک کار مهم انجام دهم، خوشبختم.

هجده سال پیش تصور می‌کردم اگر از نرده‌های سبز میدان انقلاب عبور کنم، خوشبختم.

پانزده سال پیش خیال می‌کردم اگر در عشق به وصال برسم، خوشبختم.

دوازده سال پیش خیال می‌کردم اگر کیفِ وکالت به‌دست در این شعبه و آن شعبه سخنرانی کنم، روی قله خوشی ایستاده‌ام!


ده سال پیش خیال می‌کردم اگر شریک اصلاحات ساختاری در کشورم شوم، خوشبختم.

شش سال پیش خیال می‌کردم اگر در میانه دل‌دردهای نوزادم، بتوانم او را بخوابانم و چهار ساعت خواب مستمر در شبانه‌‌روز داشته باشم، خوشبختم.

دیروز حس کردم، با تمام وجودم، حس کردم اگر آن‌قدر خلاقیت داشته باشم که بدون توسل به قدرت، پسرم را پای تکالیفش بنشانم و در نهایت چهار خط «بابا با اسب آمد»، بنویسد، من خیلی خوشبختم!

خوشبختی در زمان‌های مختلف، تعریف‌ و مصداق‌های متفاوتی دارد.

حالا و در سی‌وپنج سالگی می‌دانم برای احساس خوشبختی لازم نیست کار چندان مهمی انجام دهم.

همین‌که کارهای روزانه‌ام را سامان دهم و گاهی آهستگی را تجربه کنم

همین‌که لابه‌لای شلوغی‌های دنیا، خودم را گم نکنم و بتوانم حال دلم را بسنجم، خوشبختم.

حالا و همین حالا زیر درختان چنار و آسمان گرفته و بی‌نفس تهران و پای صدای آب، می‌دانم که اگر تنی سالم داشته باشم و دلی خوب و عزیزانی نسبتا سرحال و کسی که بتوان با او عشق‌ باخت و چندتایی دوست که بتوان با آن‌ها گاهی نالید و گاهی خندید و گاهی رقصید...‌خوشبختم. همین!

باید سی‌وپنج ساله می‌شدم تا در می‌یافتم خوشبختی از آنچه که فکر می‌کنیم به ما نزدیک‌تر و زودگذرتر است
دیدگاه ها (۱)

اردیبهشت را بدرقه کن زیرا تکه ای از بهار است دیگر سر راهش هم...

اینم دعای🌷🍃آخرین روز اردیبهشتاز طرف من تقدیم شما ﺩﻋﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ ....

_درخت باشم ... یک‌ گوشه ی این دنیای بزرگ افتاده باشم تنهای ت...

کار هر روزم شده بود...تمام ساعت فروشی های شهر را بارها و بار...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط