عاشق پسر عموم شدم پارت ۷
جونکوک منو پیاده و کرد تو اتاق حبسم کرد که من کلی درو زدم اون باز نکرد جیغ زدم گفتم الان مامانم زنگ میزنه چی بهش بگم که تو همون حین اومد داخل و گوشی رو ازم برد که من داد زدم و گفتم جونکوک نمیشه که منو تا همیشه اینجا بزاری حتما مامانم تا الان داره دنبالم میگرده
جونکوک گفت ساکت شو دیگه که من بیشتر جیغ زدم گفتم نمیخوام اینجا بمونم ولم کن من حالت تهوع شدیدی دارم اما اون توجهی به من نکرد وقتی که دیگه از من صدایی نشنید نگران شد درو زد گفت لنا درو باز کن اما کسی جوابشو نداد اون درو باز کرد دید من گوشه ای از اتاق بیهوش افتادم که منو فوراً به بیمارستان منتقل کرد که تو بیمارستان بهش گفتن باید ازش مراقبت کنی چون احتمال سقط بچه زیاده اون با شنیدن این حرف اخماش رفت تو هم منم به دکتر گفتم که من میخوام این بچه رو سقط کنم دکتر گفت اگر شما مایل هستید بفرمایید که جونکوک گفت نه آقا ما بچرو میخوایم که منو برد خونه گفت شنیدی که دکتر بهم چئ گفت کاری نکن بچه چیزیش بشه که من بهش گفتم تو داری خودتو گول میزنی من این بچرو نمیخوام و شروع به گریه کردم اون منو بغ.ل کرد او بوسیدد و بهم گفت...
جونکوک گفت ساکت شو دیگه که من بیشتر جیغ زدم گفتم نمیخوام اینجا بمونم ولم کن من حالت تهوع شدیدی دارم اما اون توجهی به من نکرد وقتی که دیگه از من صدایی نشنید نگران شد درو زد گفت لنا درو باز کن اما کسی جوابشو نداد اون درو باز کرد دید من گوشه ای از اتاق بیهوش افتادم که منو فوراً به بیمارستان منتقل کرد که تو بیمارستان بهش گفتن باید ازش مراقبت کنی چون احتمال سقط بچه زیاده اون با شنیدن این حرف اخماش رفت تو هم منم به دکتر گفتم که من میخوام این بچه رو سقط کنم دکتر گفت اگر شما مایل هستید بفرمایید که جونکوک گفت نه آقا ما بچرو میخوایم که منو برد خونه گفت شنیدی که دکتر بهم چئ گفت کاری نکن بچه چیزیش بشه که من بهش گفتم تو داری خودتو گول میزنی من این بچرو نمیخوام و شروع به گریه کردم اون منو بغ.ل کرد او بوسیدد و بهم گفت...
- ۳.۱k
- ۱۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط