هعی

کبودی زیر چشمام ،
زخمای روی دستام دیگه تکراری و شده ،
از قیافم توی ایینه حالم به هم می خوره،
شاید لبخند مصنوعی زیاد جلب توجه نکنه اما ...
اما چشای خالی از احساسم چی؟
من دیگه خودمم رو نمیشناسم،
تو بین این ادمای ماسک زده گم شدم،
تو شلوغی شهر گم شدم،
هرروز بیشتر از دیروز می خندم
کمتر از هفته ی پیش چشام خیس میشه،
مثه یه تیکه سنگ سخت شدم ،
نه خنده هام واقعین نه خودم،
همه چیز فِیک
دیدگاه ها (۰)

هوف

هعی

هووف

هعیییی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط