قصه بی تی اس پارت ۱😊
🦋شوگا تویه یه روز بارونی توی کره جنوبی به بقیه اعضا گفت:دلن واسه لیسایی که در توکیو بود تنگ شده...عجیب بود که برای اولین بار رفتیم توکیو لیسا کره ای بلد بود.
جین گفت:"خیلی وقته ازش خبر نداریم!..نه زنگ زده نه پیام داده."
جیمین گفت:"در موردش حرف نزنید حوصله ندارم!"
نامجون گفت:"تهیونگ چرا اینطوری نگاه میکنی انگار ناراحتی؟"
تهیونگ گفت:"بچه ها واقعیتش...لیسا رلم بود...!"
جیهوپ گفت:"تهیونگگگ یعنی چی؟"
جیمین گفت:"رل؟از تو بعیده تهیونگ😲👿."
تهیونگ هیچی نگفت و رفت تویه تخت خوابش.
جین گفت:"خیلی وقته ازش خبر نداریم!..نه زنگ زده نه پیام داده."
جیمین گفت:"در موردش حرف نزنید حوصله ندارم!"
نامجون گفت:"تهیونگ چرا اینطوری نگاه میکنی انگار ناراحتی؟"
تهیونگ گفت:"بچه ها واقعیتش...لیسا رلم بود...!"
جیهوپ گفت:"تهیونگگگ یعنی چی؟"
جیمین گفت:"رل؟از تو بعیده تهیونگ😲👿."
تهیونگ هیچی نگفت و رفت تویه تخت خوابش.
- ۲.۰k
- ۱۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط