زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت !
که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم ..
دیدگاه ها ()

کتابم ؛ "آغوشت"سوره ام ؛ "تنت"آیه ام ؛ "لب هایت" ...آنچنان پ...

دل من می گیرد از نبودن هایت... و تو انگار مرا یادت نیست...!!...

"تقدیم"به "کسی" که"نمیدونه" واسه "اونه"که "پست" میزارم"سهم""...

..دوستت دارم ولی با ترس وپنهانی که پنهان کردن یک عشق یع...

نمی داند دل تنها، میان جمع هم تنهاستمرا افکنده در تنگی، که ن...

عمر عزیز به بیهودگی و روزمرگی هدر مکن

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط