فقر
فقر
همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش
نرفته ی یک کتابفروشی می نشیند...
کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن
یادگاری نوشته اند...
پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به
خیابان انداخته میشود...
فقر ، همه جا سر میکشد،
فقر ، شب را "بی غذا" سر کردن نیست،
روز را "بی اندیشه" سرکردن است.
همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش
نرفته ی یک کتابفروشی می نشیند...
کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن
یادگاری نوشته اند...
پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به
خیابان انداخته میشود...
فقر ، همه جا سر میکشد،
فقر ، شب را "بی غذا" سر کردن نیست،
روز را "بی اندیشه" سرکردن است.
۱.۱k
۰۹ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.