قول داده بودی...
قول داده بودی...
با اولین برف به خیابان برویم
و
آدم برفی رویایی مان را بسازیم...
امروز برف آمد....
من حتی منتظرت هم نبودم...
آخر چطور انتظار کسی که نیست را بکشم...
هویج را در سوپ ریختم...
دکمه ها را به لباسم دوختم...
کلاه را بر سرم گذاشتم...
دوتکه چوب را در شومینه انداختم...
قدری برف برداشتم
وفقط...
سردیه , روز قرار
را حس کردم و
در حسرت دستان گرمت سوختم...
این شد عاقبت آدم برفی ما...
و
قرار روز برفی...
و
شعری که
میشد,شادترین شعر سال باشد...
#یکتا_رفیعی
با اولین برف به خیابان برویم
و
آدم برفی رویایی مان را بسازیم...
امروز برف آمد....
من حتی منتظرت هم نبودم...
آخر چطور انتظار کسی که نیست را بکشم...
هویج را در سوپ ریختم...
دکمه ها را به لباسم دوختم...
کلاه را بر سرم گذاشتم...
دوتکه چوب را در شومینه انداختم...
قدری برف برداشتم
وفقط...
سردیه , روز قرار
را حس کردم و
در حسرت دستان گرمت سوختم...
این شد عاقبت آدم برفی ما...
و
قرار روز برفی...
و
شعری که
میشد,شادترین شعر سال باشد...
#یکتا_رفیعی
۲.۴k
۱۶ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.