عکسا ربطی ب رمان نداره

#My_Babi
#رمان_بیبی_من
#پارت_2

هسو:هرجوری بود خودمو کنترل کردم کردم و حاضر شدم برم کلاس زبان کره ای امروز اخرین جلسه بود(هیق منم موخوام💔🥀)

یه لباس مشکی آستین دار با شلوار مشکی پوشیدم و با بی حوصلگی رفتم سمت آموزشگاه تقریبا نیسم ساعت تا پایان وقت کلاس مونده بود که گوشیم زنگ خورد مامانم بود برداشتم داشت گریه میکرد
م ه:سو زود خدتو برسون هق بابات بوق بوق...😶

سو:تا میتونستم پامو رو گاز فشار دادم و روندم سمت خونه وقتی دروز باز کردم‌

همگی باهم:تولدت مبارککککککک😐(منم دوروز دیه تولدمه)

سو :عررررررر یعنی یادتون نرفته بود

هیون:مگ میشه ما تولد مکنه کوچولومون رو یادمون بره هوم؟
هیم ....
حالا وقت باز کردن کادو ها بود:

عررر اینارو چق لباسسسسسسس😐(دخترا باهم واس سو کلی لباس خریده بودن هق من برم پی رفیقم ببینم واسم کولا خرید😐🥀)

حالا نوبت کادو مامانو بابا بودم:
پشماممممم بیلیط کره وایی مامانننننن عررررر اوپا ازتون ممنونمممممم(خرشانص خرشانصص😐😂)

ب ه:خب تو واسه دانشگاه با دختره میری کره و این کادوی من و مامانته ولی باید قول بدی خب درس بخونی اوکی؟

دخترا و هسو باهم:بشد

دوروز دیگه پرواز دارین یه ویلا هست توی بوسان اونجا میمونید و چیزی خواستین یه سرایدار اونور تر هستش به اون بگید کافیه حالام برید وسایلاتونو جمع کنید.

هسو:اع خوشحالی خوابم نمیبرد(من بش فک میکنم نمتونم بخوام حالا تو.🙂🥀)

خب بزا به دختره بزنگ ببینم تو وضعیتین:

بوق
بوق
بوق

گایانگ:خب مزاحم نشوووو میگم کلی کار هس باید انجام بدم هوففففف

یورا:جانم فسقلی چیکا داری؟

لیا:سو دختر چرا حرف نمیزنی؟

سو:دخترا پرواز واسه فرداستتتتتت ببینید بیلیط هاروووووو من رفتممممم

بوق بوق بوق😐✋
دیدگاه ها (۰)

#My_Babi#رمان_بیبی_من#پارت_3 خب دخترا لباس ست پوشیدن و رفتن ...

#My_Babi#رمان_بیبی_من#پارت_4شه هیون:سو ببینا روز اول مدرسه د...

#تهیونگااااااا یهو پرتم کرد تو اب ...اب یخ زده بود و سرد بود...

𝐁𝐥𝐚𝐧𝐤🥀𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐣𝐢𝐫𝐨𝐬𝐞 , 𝐥𝐢𝐬𝐤𝐨𝐨𝐤 , 𝐭𝐚𝐞𝐧𝐧𝐢𝐞𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐌𝐚𝐟𝐢𝐚 , 𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧...

چند پارتی جونگوون p۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط