من و خدا سوار یک دوچرخه شدیم من اشتباه کردم و جلو نشستم

من و خدا سوار یک دوچرخه شدیم. من اشتباه کردم و جلو نشستم و خدا عقب
فرمان دست من بود و سر دوراهی ها دلهره مرا می گرفت. تا این که جایمان را عوض کردیم
حالا آرام شدم و هر وقت از او می پرسم که کجا می رویم؟ برمیگردد و با لبخند می گوید:
تو فقط رکاب بزن
دیدگاه ها (۱)

😊 😊 😊 😊 😊

انگشتت را در چشمت فرو کندرگوشتدر دهانتو مزه ی انسان را بچشآن...

#مجید#خراط#موزیک#عشقم#کجاییدانلود در سایت های مختلف

دستانم بوی عشق می دهند بوی انار و خرمالو ..آنقدر که کوچه های...

پارت ۲۴ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط