𝕨𝕒𝕚𝕥𝕚𝕟𝕘
Part:¹
از خاب با صدای زنگ بیدار شدم
-:ای من خار...
نفس عمیقی کشید و به سمت سرویس رفت و بعد از اینکه صورتشو شست با همون هودی خرگوشی و شلوارکش به پایین رفت و از وجود پدر خوندش چشماش باز شد هر چند صداش میکرد کوک
چشاشو تو کاسه چرخوند و به کوک نگاه کرد که با آرامش داره صبحانه میخوره و البته ..لباس خونه تنش بود
-:چه عجب دیدمتون
کوک فنجون قهوشو آورد پایین
-:آدم به استراحت نیاز داره!
-:درست
برگشت نشست پشت میز
جئون نگاهی به ساعتش کرد و بعد به تلفن همراهش
سمت ا/ت چرخید لب باز کرد
-:تو این یه هفته کار خاصی داری؟
-:نه چطور؟
خدمتکار قهوه رو به ا/ت میده
-:یه سفر نیاز دارم خواستم برم استرالیا گفتم اگر بخای بیای
ا/ت تعجب کرد
-:آقا که سرشون همش تو کارشون بود چیشد یهو؟
-:به مسائل من کاری نداشته باش میخای بیای بگو
-:البته چرا که نه.فقط نگو اون نامزد چندشت میاد؟
پوزخندی زد
-:خستم شده ازش
ا/ت لبخندی خبیثانه ای زد
-:پس بخیال اون بزار خودم پرتش
میکنم بیرون
فنجونشو آورد بالا و یه قلوپ خورد
-:اون وقت تو نیازمو بر طرف میکنی؟
ا/ت چشاش چهارتا شد
-:چی؟
سرشو گرفت پایین و خنده آرومی کرد و بعد حیلی جدی سرشو بالا گرفت
-:تا ساعت۲ آماده باش
سری تکون داد و پاشد و رفت باغ پشتی و نفس عمیقی کشید
":قربان؟
-:اوه جانگ همه چی امادست؟
":بله قربان ساعت ۳ پروازه
جئون سری تکون داد
از خاب با صدای زنگ بیدار شدم
-:ای من خار...
نفس عمیقی کشید و به سمت سرویس رفت و بعد از اینکه صورتشو شست با همون هودی خرگوشی و شلوارکش به پایین رفت و از وجود پدر خوندش چشماش باز شد هر چند صداش میکرد کوک
چشاشو تو کاسه چرخوند و به کوک نگاه کرد که با آرامش داره صبحانه میخوره و البته ..لباس خونه تنش بود
-:چه عجب دیدمتون
کوک فنجون قهوشو آورد پایین
-:آدم به استراحت نیاز داره!
-:درست
برگشت نشست پشت میز
جئون نگاهی به ساعتش کرد و بعد به تلفن همراهش
سمت ا/ت چرخید لب باز کرد
-:تو این یه هفته کار خاصی داری؟
-:نه چطور؟
خدمتکار قهوه رو به ا/ت میده
-:یه سفر نیاز دارم خواستم برم استرالیا گفتم اگر بخای بیای
ا/ت تعجب کرد
-:آقا که سرشون همش تو کارشون بود چیشد یهو؟
-:به مسائل من کاری نداشته باش میخای بیای بگو
-:البته چرا که نه.فقط نگو اون نامزد چندشت میاد؟
پوزخندی زد
-:خستم شده ازش
ا/ت لبخندی خبیثانه ای زد
-:پس بخیال اون بزار خودم پرتش
میکنم بیرون
فنجونشو آورد بالا و یه قلوپ خورد
-:اون وقت تو نیازمو بر طرف میکنی؟
ا/ت چشاش چهارتا شد
-:چی؟
سرشو گرفت پایین و خنده آرومی کرد و بعد حیلی جدی سرشو بالا گرفت
-:تا ساعت۲ آماده باش
سری تکون داد و پاشد و رفت باغ پشتی و نفس عمیقی کشید
":قربان؟
-:اوه جانگ همه چی امادست؟
":بله قربان ساعت ۳ پروازه
جئون سری تکون داد
۵۵۵
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.