شام
✔ ️✅ شام
شاعر: محسن اشتیاقی📍
«دل میرود ز دستم»، مشتی! بساز ما را
گو زودتر بیارند سالاد و پیتزا را
کشلقمه را بگو تا با سُس کنند همراه
زیرا «کچاب» سازد خوشمزه هر غذا را
آنقدر گشنهام که یکضرب میتوانم
تمساحوش ببلعم شش تا لازانیا را
فرقی نمینماید، پیتزای گوشت با مرغ
وقتی گرسنه باشی نان است سنگ خارا!
هر پیتزای سفتی چون موم میشود نرم
وقتی که باز بیند دندان آسیا را
خیلی گرسنه هستم، لطفا بگو بجنبند
همراه چیپس آرند نوشابه سیا را
اینجا که من نشستم گویا لُژ است، چونکه
میبینم آن طرفتر افراد با صفا را
در میز روبهرویم زوجی جوان نشستند
ردّ و بدل نمایند دلها و قلوهها را
باید به سمت دیگر چشمان خود بدوزم
زیرا که خوش ندارم رگبار ناسزا را!
یک بچّه آن طرف کرد انگشت در دماغش
گویا هدف گرفته چشمان اژدها را
با اژدهای فرضی گرم نبرد سختی است
غافل که کور کرده از باقی اشتها را
از میز پشت آمد ناگه صدای ناجور
چرخی زدم ببینم سرمنشاء صدا را
دیدم که نرّه غولی چپ چپ کند نگاهم
لاجرعه خورده انگار یارو کوکاکولا را
یک سوی بوی عطر و یک سوی بوی بچّه
آکندهاند با بو از شش طرف هوا را
دیگر نمیتوانم در این مکان بمانم
کشتند این جماعت با فعل خویش ما را
اوضاع توی لُژ را گفتم به گارسون، گفت:
گر تو نمیپسندی، تغییر ده فضا را
ای فستفود بفروش! فِسفِس نکن که مُردیم!
لطفی بکن به ما و سرعت بده به کارا(!)
امّا نه آنچنان که شاکی شود سرآشپز
زیرا که میتواند مفلس کند شما را
رمز موّفقیّت در فست فود این است
با مشتری مروّت، با آشپز مدارا
شاعر: محسن اشتیاقی📍
شاعر: محسن اشتیاقی📍
«دل میرود ز دستم»، مشتی! بساز ما را
گو زودتر بیارند سالاد و پیتزا را
کشلقمه را بگو تا با سُس کنند همراه
زیرا «کچاب» سازد خوشمزه هر غذا را
آنقدر گشنهام که یکضرب میتوانم
تمساحوش ببلعم شش تا لازانیا را
فرقی نمینماید، پیتزای گوشت با مرغ
وقتی گرسنه باشی نان است سنگ خارا!
هر پیتزای سفتی چون موم میشود نرم
وقتی که باز بیند دندان آسیا را
خیلی گرسنه هستم، لطفا بگو بجنبند
همراه چیپس آرند نوشابه سیا را
اینجا که من نشستم گویا لُژ است، چونکه
میبینم آن طرفتر افراد با صفا را
در میز روبهرویم زوجی جوان نشستند
ردّ و بدل نمایند دلها و قلوهها را
باید به سمت دیگر چشمان خود بدوزم
زیرا که خوش ندارم رگبار ناسزا را!
یک بچّه آن طرف کرد انگشت در دماغش
گویا هدف گرفته چشمان اژدها را
با اژدهای فرضی گرم نبرد سختی است
غافل که کور کرده از باقی اشتها را
از میز پشت آمد ناگه صدای ناجور
چرخی زدم ببینم سرمنشاء صدا را
دیدم که نرّه غولی چپ چپ کند نگاهم
لاجرعه خورده انگار یارو کوکاکولا را
یک سوی بوی عطر و یک سوی بوی بچّه
آکندهاند با بو از شش طرف هوا را
دیگر نمیتوانم در این مکان بمانم
کشتند این جماعت با فعل خویش ما را
اوضاع توی لُژ را گفتم به گارسون، گفت:
گر تو نمیپسندی، تغییر ده فضا را
ای فستفود بفروش! فِسفِس نکن که مُردیم!
لطفی بکن به ما و سرعت بده به کارا(!)
امّا نه آنچنان که شاکی شود سرآشپز
زیرا که میتواند مفلس کند شما را
رمز موّفقیّت در فست فود این است
با مشتری مروّت، با آشپز مدارا
شاعر: محسن اشتیاقی📍
- ۱.۵k
- ۲۲ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط