خادمالشهدا فرمانده متواضع
#خادم_الشهدا ((فرمانده متواضع))
شب دهم عملیات بود. توی چادر دور هم نشسته بودیم. شمع روشن کرده بودیم. صدای موتور آمد. چند لحظه بعد، کسی وارد شد. تاریک بود. صورتش را ندیدیم. گفت «توی چادرتون یه لقمه نون و پنیر پیدا می شه؟» از صدایش معلوم بود که خسته است. بچه ها گفتند «نه، نداریم. » رفت. از عقب بی سیم زدند که «حاج مهدی نیامده آن جا؟» گفتیم «نه. » گفتند «یعنی هیچ کس با موتور اون طرف ها نیامده؟»
یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 38
شب دهم عملیات بود. توی چادر دور هم نشسته بودیم. شمع روشن کرده بودیم. صدای موتور آمد. چند لحظه بعد، کسی وارد شد. تاریک بود. صورتش را ندیدیم. گفت «توی چادرتون یه لقمه نون و پنیر پیدا می شه؟» از صدایش معلوم بود که خسته است. بچه ها گفتند «نه، نداریم. » رفت. از عقب بی سیم زدند که «حاج مهدی نیامده آن جا؟» گفتیم «نه. » گفتند «یعنی هیچ کس با موتور اون طرف ها نیامده؟»
یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 38
- ۲.۰k
- ۱۲ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط