فکر کردم یک آوازخوان اسپانیایی را آوردهاند تلویزیون
فکر کردم یک آوازخوان اسپانیایی را آوردهاند تلویزیون!
به گمانم شب عید بود که ویژه برنامهای از تلویزیون پخش میشد. خسته و کِسل دراز کشیده بودم. ساعت حوالی یازده بود. صدای آواز خوانندهای که در تلویزیون میخواند به گوشم رسید. صدایی که تا قبل از این در تلویزیون نشنیده بودم. محزون بود اما شاد نبود، بَم بود اما اِبی نبود، پُر از احساس بود اما قمیشی نبود. ولی ریشهایش مرا یاد داریوش میانداخت.
صدایش اول متعجم کرد و بعد مرا به وجد آورد. زیادش کردم. خوانندهای با قد بلند، شمایلی جنوبی و شبیه به آوازخوانهایِ اسپانیایی و آمریکای لاتین. با لبها، صورت پهن و چشمهایی درشت. اولین بار بود که میدیدمش.« لِ لَ لِه لَ لَ لَ لَ لَ... ناصریا...». کت و شلوار مخمل قهوهایاش او را جنوبیتَر نشان میداد.
چه نوایی، چه تحریرهایی. صدایی در اوج و با صلابت. صدای تلویزیون را همینطور بیشتر میکردم. مادرم آمد. بعد بابا پتو را بالا زد تا ببیندش. یادم نمیآید که مجری معرفیاش کرد یا اینکه از عقبهاش پرسید یا نه. ولی خیلی زود تمام شد. صدای ناصر عبداللهی از آن روز توی گوشم است و چهرهاش همچنان در ذهنم. حتی روز تشییع جنازهاش. حتی وقتی که آن ترانه دلنشین« یا فاطمه بنت نبی» را میخواند. یا آن زمانی که گیتار در دست، ترانه ابراهیم منصفی را بازخوانی میکرد. و وای از منصفی...
ناصر عبداللهی از دل جنوب، از بطن آن همه حرارت و شور آمد و همه موسیقی پاپ را تکان داد... فردای آن شبی که ترانه ناصر عبدالهی را شنیدم، همه توی مدرسه ترانهاش را زمزمه میکردند؛ بیآنکه معنایش را بدانند.
👤 قاسم فتحی
به گمانم شب عید بود که ویژه برنامهای از تلویزیون پخش میشد. خسته و کِسل دراز کشیده بودم. ساعت حوالی یازده بود. صدای آواز خوانندهای که در تلویزیون میخواند به گوشم رسید. صدایی که تا قبل از این در تلویزیون نشنیده بودم. محزون بود اما شاد نبود، بَم بود اما اِبی نبود، پُر از احساس بود اما قمیشی نبود. ولی ریشهایش مرا یاد داریوش میانداخت.
صدایش اول متعجم کرد و بعد مرا به وجد آورد. زیادش کردم. خوانندهای با قد بلند، شمایلی جنوبی و شبیه به آوازخوانهایِ اسپانیایی و آمریکای لاتین. با لبها، صورت پهن و چشمهایی درشت. اولین بار بود که میدیدمش.« لِ لَ لِه لَ لَ لَ لَ لَ... ناصریا...». کت و شلوار مخمل قهوهایاش او را جنوبیتَر نشان میداد.
چه نوایی، چه تحریرهایی. صدایی در اوج و با صلابت. صدای تلویزیون را همینطور بیشتر میکردم. مادرم آمد. بعد بابا پتو را بالا زد تا ببیندش. یادم نمیآید که مجری معرفیاش کرد یا اینکه از عقبهاش پرسید یا نه. ولی خیلی زود تمام شد. صدای ناصر عبداللهی از آن روز توی گوشم است و چهرهاش همچنان در ذهنم. حتی روز تشییع جنازهاش. حتی وقتی که آن ترانه دلنشین« یا فاطمه بنت نبی» را میخواند. یا آن زمانی که گیتار در دست، ترانه ابراهیم منصفی را بازخوانی میکرد. و وای از منصفی...
ناصر عبداللهی از دل جنوب، از بطن آن همه حرارت و شور آمد و همه موسیقی پاپ را تکان داد... فردای آن شبی که ترانه ناصر عبدالهی را شنیدم، همه توی مدرسه ترانهاش را زمزمه میکردند؛ بیآنکه معنایش را بدانند.
👤 قاسم فتحی
- ۷۸۶
- ۲۹ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط