tr.im/nNNy6
tr.im/nNNy6
دیوار مهربانی!
این هم از آن طنزهای تلخ روزگار ماست !
نمیدانم چه کسی اسم این دیوار را
دیوار مهربانی گذاشته ؟
اصلا مگر دیواری که پر است از
آجر های سرد و زمخت میتواند مهربان باشد ؟
ما در بهترین حالت اش هرچه که
نیاز نداشته باشیم یا دِمُده و تکراری شده باشد را
میبریم و در آویز دیوار مهربانی(!)
آویز میکنیم و بعدش با چشم های بسته
و با لبخند همانطور که نفس عمیق میکشیم
به قلب خیلی مهربان خودمان فکر میکنیم !
فردایش دوباره با زری و پری
یک قرار میگذاریم تا برویم و آن لباس جدید
که بوتیک شهرمان آورده را بخریم .
تا وقتی هم که از چشممان نیوفتاده بپوشیم ،
کیف اش را ببریم و وقتی دیگر نشد با آن پز بدهیم
مهربان شویم و آن را در دیوار مهربانی آویز کنیم !
علی هم که جان عالمی فدایش باد مهربان بود اما جنس مهربانی اش اندکی فرق داشت !
با غلامش که برای خرید لباس به بازار رفتند
حضرت سفارش دو لباس برای خودشان و قنبر دادند
مرد بازاری یک لباس معمولی و یک لباس قیمتی
برایشان آورد .
حضرت لباس گرانتر و طبعا فاخر تر را به تن
قنبر اندازه گرفتند و با لبخندی گفتند خوب است !
به تو می آید !
نمیدانم قنبر که با علی زیسته بود
و سیره اش را میشناخت تعجب کرد یا نه ،
ولی به اعتراض گفت شما منبر میروید !
مردم دور شما جمع میشوند !
شایسته تر است که این لباس را شما .. علی فرمود :
قنبر ! تو جوان هستی و باید از من بیشتر به چشم بیایی !
من از خدا شرم میکنم
که خود را در لباس پوشیدن بر تو ترجیح بدهم !
حالا اگر از شر لباس های کهنه تان راحت شدید ،
لااقل مهربانی کردن یادتان نرود !
@shahab_afshar_ir
دیوار مهربانی!
این هم از آن طنزهای تلخ روزگار ماست !
نمیدانم چه کسی اسم این دیوار را
دیوار مهربانی گذاشته ؟
اصلا مگر دیواری که پر است از
آجر های سرد و زمخت میتواند مهربان باشد ؟
ما در بهترین حالت اش هرچه که
نیاز نداشته باشیم یا دِمُده و تکراری شده باشد را
میبریم و در آویز دیوار مهربانی(!)
آویز میکنیم و بعدش با چشم های بسته
و با لبخند همانطور که نفس عمیق میکشیم
به قلب خیلی مهربان خودمان فکر میکنیم !
فردایش دوباره با زری و پری
یک قرار میگذاریم تا برویم و آن لباس جدید
که بوتیک شهرمان آورده را بخریم .
تا وقتی هم که از چشممان نیوفتاده بپوشیم ،
کیف اش را ببریم و وقتی دیگر نشد با آن پز بدهیم
مهربان شویم و آن را در دیوار مهربانی آویز کنیم !
علی هم که جان عالمی فدایش باد مهربان بود اما جنس مهربانی اش اندکی فرق داشت !
با غلامش که برای خرید لباس به بازار رفتند
حضرت سفارش دو لباس برای خودشان و قنبر دادند
مرد بازاری یک لباس معمولی و یک لباس قیمتی
برایشان آورد .
حضرت لباس گرانتر و طبعا فاخر تر را به تن
قنبر اندازه گرفتند و با لبخندی گفتند خوب است !
به تو می آید !
نمیدانم قنبر که با علی زیسته بود
و سیره اش را میشناخت تعجب کرد یا نه ،
ولی به اعتراض گفت شما منبر میروید !
مردم دور شما جمع میشوند !
شایسته تر است که این لباس را شما .. علی فرمود :
قنبر ! تو جوان هستی و باید از من بیشتر به چشم بیایی !
من از خدا شرم میکنم
که خود را در لباس پوشیدن بر تو ترجیح بدهم !
حالا اگر از شر لباس های کهنه تان راحت شدید ،
لااقل مهربانی کردن یادتان نرود !
@shahab_afshar_ir
۴.۱k
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.