خوشبخت، یوسف به سفر رفته ی من است
خوشبخت، یوسف به سفر رفته ی من است
یار سراغ یار دگر رفته ی من است
آینده و گذشتة محتوم من یکیست
تقدیر، خنجر به جگر رفته ی من است
این چشمهای که بر سر خود میزند مدام
...فواره نیست طاقت سر رفته ی من است
مست است و شوربخت که سر میزند به سنگ
دریا جوانی به هدر رفته ی من است
هر غنچهای که سر زند از خاک، بعد از این
لبخند یوسف به سفر رفته ی من است
فاضل نظری
یار سراغ یار دگر رفته ی من است
آینده و گذشتة محتوم من یکیست
تقدیر، خنجر به جگر رفته ی من است
این چشمهای که بر سر خود میزند مدام
...فواره نیست طاقت سر رفته ی من است
مست است و شوربخت که سر میزند به سنگ
دریا جوانی به هدر رفته ی من است
هر غنچهای که سر زند از خاک، بعد از این
لبخند یوسف به سفر رفته ی من است
فاضل نظری
۵۹۱
۱۸ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.