زنی به هیأت دوشیزه های دربار است
زنی به هیأت دوشیزه های دربار است
که چشم روشنِ او قهوه های قاجار است
مرا کشیده به صدسال پیش و میگوید:
برای شاعرِ مشروطه، عاشقی عار است
مرا کشانده به شیراز دورهی سعدی
خجالتم بدهد؛ بهتر از تو بسیار است
دو چشم وحشيِ او آهوان تاتار است
زنی که هفت قدم طی نکرده عطار است
شبی گره شد و روزی به کار من افتاد
زنی که حلقهی موی طلایی اش دار است
به گریه گفتمش از اشتباه من بگذر!
به خنده گفت که در انتقام، مختار است
زنی که در شبِ مسعودیِ نشابورش
هزارها حسنک مثل من سرِ دار است
زنی که چارستونِ دل مرا لرزاند
چهلستون دلش، بیستونِ انکار است
زنی که بوی شراب از نفس زدنهایش
اگر به «قم» برسد کار ملک «ری» زار است
که چشم روشنِ او قهوه های قاجار است
مرا کشیده به صدسال پیش و میگوید:
برای شاعرِ مشروطه، عاشقی عار است
مرا کشانده به شیراز دورهی سعدی
خجالتم بدهد؛ بهتر از تو بسیار است
دو چشم وحشيِ او آهوان تاتار است
زنی که هفت قدم طی نکرده عطار است
شبی گره شد و روزی به کار من افتاد
زنی که حلقهی موی طلایی اش دار است
به گریه گفتمش از اشتباه من بگذر!
به خنده گفت که در انتقام، مختار است
زنی که در شبِ مسعودیِ نشابورش
هزارها حسنک مثل من سرِ دار است
زنی که چارستونِ دل مرا لرزاند
چهلستون دلش، بیستونِ انکار است
زنی که بوی شراب از نفس زدنهایش
اگر به «قم» برسد کار ملک «ری» زار است
۱.۹k
۲۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.