زان یار دلنوازم شکریست باشکایت
زان یار دلنوازم شکریست باشکایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گوئی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت بغمزه ما را خون خورد ومی پسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
دراین شب سیاهم گم گشت راه مقصود
ازگوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت
این راه را نهایت صورت نمی توان بست
کش صدهزار منزل بیش است در بدایت
عشقت رسد به فریاد ور خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوابی بر چارده روایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گوئی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت بغمزه ما را خون خورد ومی پسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
دراین شب سیاهم گم گشت راه مقصود
ازگوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت
این راه را نهایت صورت نمی توان بست
کش صدهزار منزل بیش است در بدایت
عشقت رسد به فریاد ور خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوابی بر چارده روایت
۲.۳k
۰۹ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.