زان یار دلنوازم شکریست باشکایت

زان یار دلنوازم شکریست باشکایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گوئی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت بغمزه ما را خون خورد ومی پسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
دراین شب سیاهم گم گشت راه مقصود
ازگوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت
این راه را نهایت صورت نمی توان بست
کش صدهزار منزل بیش است در بدایت
عشقت رسد به فریاد ور خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوابی بر چارده روایت
دیدگاه ها (۸)

#الهم_عجل_لولیک_الفرج

بوی دلتنگی پاییز وزیده ست ولی،اولین موسم این فصل مگر "مهر" ن...

من شاعرم اما اگر نقاش بودم..یک عصر عاشورای دیگر می کشیدم#محر...

با این دلم به درد #محرم نمیخورم.... باید خودت تما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط