روزی قطره به خدا گفت

روزی قطره به خدا گفت :
از در یا بزرگتر هم هست
خدا گفت هست ..........

قطره گفت پس من آن را
می خواهم بزرگترین را
بی نهایت را ............

خدا قطره را بر داشت
و در قلب آدم گذاشت
و گفت اینجا بی نهایت است

آدم عاشق بود
دنبال کلمه ای می گشت
تا عشق را توی آن بریزد

اما هیچ کلمه ای توان
سنگینی عشق را نداشت

آدم همه عشقش را توی یک
قطره ریخت
قطره از قلب عاشق عبور کردو

وقتی قطره از چشم عاشق چکید
خدا گفت .....
حالا تو بی نهایتی ............

زیرا که عکس من در "اشک عاشق" است

                    لحظه هاتون خدایی
دیدگاه ها (۲)

گاهی دلشکستگی ها باعث میشوند تا تکانی بخوریم و بیدار شویم وب...

★گفتےدوستم بدار ☆گفتم چشم ★گفتےتنهام نزار ☆گفتم چشم ★گفتےخنج...

دلم گرفته ....میخواهم بازی کنم.... کلاغ ...

عشــق که همیشه به گفتن "عزیزم و دوستـــــت دارم" نیست… به گذ...

{مادر مهربانی ها..}

طلبکار خدا شدند آنان که پیروی از ....

دوپارتی.. خیانت؟ یا عشق؟ لینا دختری با موهای گندمی و عاشق نو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط