لب مرزی رفتیم

لبِ مرزی رفتیم
خاک را رود دو قسمت می‌کرد

این طرف ما بودیم
آن طرف هم آنها
دیده‌بانان سر برجکی از دور
ناظر ما بودند
و من بهت زده ،
ناظر گنجشکانی
که همه
بی‌گذرنامه سفر می‌کردند!
دیدگاه ها (۲)

دوستی می گفت: خیلی سال پیش که دانشجو بودم، بعضی از اساتید عا...

ما از آن قوم عجیبیم که در اوج غنا، باز هم کاسه و کشکول گدایی...

شایدتقدیر روی پیشانی‌امنوشته باشدهمیشه فاصله ای هستولی تو فق...

هیییییییی روزگار .....:'(روزی روزگاری یه پروفی داشتم بیا و ...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

بدترین حس دنیا چیست؟ شاید بگویید تنهایی... دلتنگی... و... ...

عشق رمانتیک من ❤😎پارت ۲۷که یهو گوشی و قاپید و گفتتهیونگ: منو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط