حس مکنم که وقت گذشته ست

حس ميکنم که وقت گذشته ست
حس ميکنم که لحظه سهم من از برگهاي تاريخ است
حس ميکنم که
ميز فاصله ي کاذبي است در ميان گيسوان من و دستهاي اين
غريبه ي غمگين
حرفي به من بزن
آيا کسي که مهرباني يک جسم زنده را به تو مي بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه مي خواهد ؟
حرفي بزن
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم

#فروغ_فرخ‌زاد


دیدگاه ها (۵)

‌جانم فدای زلفِ تو آن‌دم که پرسمتکاین چیست؟ موی بافته، گویی ...

‌گل چو خندید، محال است دگر غنچه شودسر چو آشفته شد از عشق، به...

╱╲❀╱╲╱╲❀╱╲╱╲❀╱╲╱❀╲╱╲╱❀╲╱╲╱❀╲╱یاﺭ ﻧﺴﺎﺯﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ ، ﻛﺎﺵ ﮔﺬﺍریم ﺑﺎ...

┊  ┊  ┊  ┊┊  ┊  ┊  ★┊  ┊  ☆┊  ★☆اگر به کعبه‌ی کویَت سرِ طواف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط