تو رختخواب افتاده بود همش هزیان

تو رختخواب افتاده بود همش هزیان
میگفته میلرزیده تب داشته بعد چندروز حالش خوب میشه وداستان تعریف میکنه مادربزرگم میگفت پدرم یجوری ترسیده بود که همیشه تنها نمیموند کنار قبر شاگرداشو نگه میداشت بعد دعاخوندن برمیگشتن خونه مادربزرگم همیشه میگفت پدرم تا لحظه مرگش همیشه اون اتفاق مثال میزد میگفت ما تواین دنیا چشمانمون بسته است اگریه چشمه از ادمها اون احوالات بببینن زنده نمیمونن وای بحالمون باگناه بمیریم میگفته که ادم گناهکار این نیست که همش دزدی کنه ادم مومن ادعای مومنی میکنه بیشتر باید مواظب باشه تکبر نداشته باشه وای بحالش بیشتر عذابش میدن چون بهش میگن توکه عواقب گناه کردن میدونستی چرا گناه کردی میگفت 1ساعت گناه کردن هزارسال عذاب اونجاست این دنیا زمان زود میگذره اونجا خیلی دیر مابرای امتحان به این دنیا امدیم کتاب خدارو چه تورات چه انجیل وزبور وچه قرآن همیشه بخوانید مطالعه کنید ومرگ از رگ گردن هم به ادم نزدیکتر هست