فکر میکردم وقتی نباشی همه چیز حل میشود

فکر میکردم وقتی نباشی همه چیز حل میشود
چه میدانستم نبودن تو بدتر از هزار بدتر به جانم می افتد . .
فکر میڪردم اگر آدمی ڪه گوش شنوا ندارد . . زبانِ مرهم بودن بلد نیست . . دلی برای پیش کش در آغوشش نیست . . بهتر است کـلهم نباشد .

بعضی بودن ها تنها ترت میکند و این فکر به سر آدم می افتد که جانه دل ، ول معطلی . . دکش کن بگذار برود به عیشُ نوشُ گشتُ گذارُ دورهمی های دلچسبش برسد . .
بگذار وقف عزیزانش شودُ گورِ پدرِ دلِ سوخته و ریز ریز شده ی تو . .

اینجاست که شاملو میخوانیُ میفهمی "عشق باید با گذر روزمرگی ها عشق بماند" و نگاهت به تنهاییه نمناک خودت می‌افتدُ میگویی پس عشقمان را کدام نسیم با خود برد که اینگونه طوفان‌زده ی بی کسیُ ماتم شدم . .

خلاصه اش ڪه تصمیم میگیری تیر خلاصی به دلت بزنیُ با چشمانی خیس تر از عشق روانه اش میکنی پیِ زندگی‌اش
و با آخرین خداحافظی ‌، مرگ را در پس کوچه بعدی میبینی کہ لبخند زنان برایت دست تکان میدهد ، و تو تازه میفهمی ڪه ای دل غافل . .
مصیبت تازه شروع شده
و برایت آن موجودِ بی مهرُ عاطفه دوست داشتنی میشود
و روزی هزار بار سیلیِ پشیمانی به گوشت میزنی
..
و کارت میشود التماس به خدا ، که ای کاش برگردد . . .
دیدگاه ها (۲)

دخترجان به مردے دل ببند کہ از علاقہ اش به خودت مطمئنے..قانون...

بر روی سنگی خواهم نوشت تا آیندگان بدانند!…آدم های زمان من…از...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط