ترجمه ی شعرهایی از سردار قادر
استاد "سردار قادر" (به کُردی: سهردار قادر)، شاعر کُرد زبان، زادهی ۲۱ مارس ۱۹۶۴ میلادی، در اقلیم کردستان است.
◇ نمونهی شعر:
(۱)
هر کجا که رفتم،
شب یلدا بود!
دلم نیامد که به شعرهایم بگویم:
خورشید را ندیدهام!
(۲)
بهار برایت،
آهنگی عاشقانه، میخواند:
گل لیمو!
(۳)
شعرهایم،
آلزایمر هم بگیرند،
نام تو را فراموش نخواهند کرد!
(۴)
یوسف، پیامبری گناهکار بود!
چونکه، عشق زنی را زندهبهگور کرد!
...
اگر من جای او بودم،
به جای گل،
گیسوان زلیخا را میبوییدم!.
(۵)
اجدادم،
قلعهی "دمدم" را فروختند
از این رو از تاریخ بیزارم!
(۶)
ریشههایش تشنه بودند،
پایش را با جوی آب شست،
چنار سرخ!
(۷)
پروانه را به دل آدمی پیوند زدند،
شاخهای خشک و پژمرده شد!
آه، ای انسان،
تو چه بسیار درنده خویی!
(۸)
مادرم همیشه به من میگفت:
دلبندم! دردهایت را پنهان کن!
مردم، جز برای خود،
هیچ دلسوزی برای دیگران ندارند!
(۹)
گرچه خداپرست نیستم،
اما،
مرید، چشمان سیاه تو هستم.
(۱۰)
عشق و شعر شبیه هماند،
هیچ کدام،
سن و سال نمیشناسند!
(۱۱)
آلزایمر هم بگیرم،
باز در خیال من،
باقی خواهی ماند!.
(۱۲)
من خورشید را برایش آوردم،
اما او نخواست که بماند!
بگذار به پیشگاه فانوسهای این و آن
شبانههایش را سحر کند...
(۱۳)
چرا جوابم را نمیدهی؟!
چرا گوشیات خاموش است؟!
اندوه مرا فرا گرفته،
اکانتم، خاموش است!
پروفایلم را نمیتوانم تغییر بدهم!
حوصله تماشای هیچ پستی را ندارم!
همچون دیوانهها با خودم حرف میزنم!
و دیگر مشغلهای جدید دارم،
هر صبح خود به خود،
با سردرد و مستی بر میخیزم!
(۱۴)
ماه،
دیر به دیر پر میشود،
قلب من، هر شب!
(۱۵)
عشق تو،
در گهواره هم همراه من بود!
جنگ نگذاشت،
که بزرگ شود!
(۱۶)
تشنهام!
همچون،
گلدانهای مادرم...
(۱۷)
مادرم،
پاییز شد،
تا من چون بهار زندگی کنم!
(۱۸)
سربلندی دشوار است،
ولی،
برای مردان توانا سخت نیست!
(۱۹)
هیچ گلی پژمرده نمیشود
مادام
که زنها لبخند میزنند.
(۲۰)
خندههایت،
هواست!
بخند تا مردم خفه نشوند!
(۲۱)
خاطراتت،
شبیه گلولهی سرگردان است!
هر شب قلب مرا متلاشی میکنند.
شاعر: #سردار_قادر
برگردان به فارسی: #زانا_کوردستانی
◇ نمونهی شعر:
(۱)
هر کجا که رفتم،
شب یلدا بود!
دلم نیامد که به شعرهایم بگویم:
خورشید را ندیدهام!
(۲)
بهار برایت،
آهنگی عاشقانه، میخواند:
گل لیمو!
(۳)
شعرهایم،
آلزایمر هم بگیرند،
نام تو را فراموش نخواهند کرد!
(۴)
یوسف، پیامبری گناهکار بود!
چونکه، عشق زنی را زندهبهگور کرد!
...
اگر من جای او بودم،
به جای گل،
گیسوان زلیخا را میبوییدم!.
(۵)
اجدادم،
قلعهی "دمدم" را فروختند
از این رو از تاریخ بیزارم!
(۶)
ریشههایش تشنه بودند،
پایش را با جوی آب شست،
چنار سرخ!
(۷)
پروانه را به دل آدمی پیوند زدند،
شاخهای خشک و پژمرده شد!
آه، ای انسان،
تو چه بسیار درنده خویی!
(۸)
مادرم همیشه به من میگفت:
دلبندم! دردهایت را پنهان کن!
مردم، جز برای خود،
هیچ دلسوزی برای دیگران ندارند!
(۹)
گرچه خداپرست نیستم،
اما،
مرید، چشمان سیاه تو هستم.
(۱۰)
عشق و شعر شبیه هماند،
هیچ کدام،
سن و سال نمیشناسند!
(۱۱)
آلزایمر هم بگیرم،
باز در خیال من،
باقی خواهی ماند!.
(۱۲)
من خورشید را برایش آوردم،
اما او نخواست که بماند!
بگذار به پیشگاه فانوسهای این و آن
شبانههایش را سحر کند...
(۱۳)
چرا جوابم را نمیدهی؟!
چرا گوشیات خاموش است؟!
اندوه مرا فرا گرفته،
اکانتم، خاموش است!
پروفایلم را نمیتوانم تغییر بدهم!
حوصله تماشای هیچ پستی را ندارم!
همچون دیوانهها با خودم حرف میزنم!
و دیگر مشغلهای جدید دارم،
هر صبح خود به خود،
با سردرد و مستی بر میخیزم!
(۱۴)
ماه،
دیر به دیر پر میشود،
قلب من، هر شب!
(۱۵)
عشق تو،
در گهواره هم همراه من بود!
جنگ نگذاشت،
که بزرگ شود!
(۱۶)
تشنهام!
همچون،
گلدانهای مادرم...
(۱۷)
مادرم،
پاییز شد،
تا من چون بهار زندگی کنم!
(۱۸)
سربلندی دشوار است،
ولی،
برای مردان توانا سخت نیست!
(۱۹)
هیچ گلی پژمرده نمیشود
مادام
که زنها لبخند میزنند.
(۲۰)
خندههایت،
هواست!
بخند تا مردم خفه نشوند!
(۲۱)
خاطراتت،
شبیه گلولهی سرگردان است!
هر شب قلب مرا متلاشی میکنند.
شاعر: #سردار_قادر
برگردان به فارسی: #زانا_کوردستانی
۲.۹k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.