part 5
part 5
منجی من
چی میگفتت یعنی چی ... یعنی چی تصادف کردن دنیا رو سرم خراب شد مامان بابام مردن
ا/ت: یعنی چیییی دورغ نگووو( باخنده! باور نکرده)
تهیونگ : هیشش اروم
پلیس : متاسفم ما وظیفه داشتیم به شما اطلاع رسانی کنیم فعلا
به همین راحتی رفت
ا/ت: مردن... م م مردن( اروم )
تهیونگ : ا/ت خوبی( یکم نگران )
ا/ت: مردن مامان بابام مردن( با جیغ )
یقه ی لباس تهیونگ و گرفتم
ا/ت: تو میفهمی یعنی چی ارههه
تهیونگ : ارهه میفهمم منم مامان بزرگمو از دست دادم( با داد )
تهیونگ بلند شد سوار ماشین شد گازو گرفت و رفت به زمین خیره شدم چرا انقدر زود چرا برای من هزار تا از این سوالا توی مغزم رژه میرفتم
تقریبا نیم ساعت گذشته بود و من هنوز تو کوچه جلوی خونمون نشسته بودم
ا/ ت خوبی !!
برگشتم سمت صدا هانا بود
هانا : ا/ت خوبی( با نگرانی )
ا/ت: هانااا رفتن از پیشم هقققق( با گریه شدید )
هانا بغلم کرد انقدر گریه کردم تو بغلش که لباس خیس شد
هانا: قشنگم الهی فدات شم بلند بریم تو خونه
با بدن بی جون بلند شدم....
1 سال بعد
یک سال از اون ماجرای کوفتی میگذره دیگه اون ادم سابق نیستم هانا هروز میاد پیشم دیگه دانشگاه نمیرم
از اون روز دیگه حتی تهیونگ هم ندیدم زیاد تاز خونه بیرون نمیرم منی که هروز بیرون بودمو لباسای شاد میپوشیدم تبدیل شده بودم به یک دختره افسرده که وقت برای خرید کردن میره بیرون و فقط لباسای مشکی میپوشه
خوب خیلیا اسرار کردن دوباره فیک منجی من و ادامه بدم پس دوباره ادامه میدم ولی شرط میزارم
اینجوری بهتره و اینکه معذرت میخوام برای دیر کرد حال روحی خوب نبود و نیست ولی بخاطر چند نفر که واقعا ازشون ممنون بخاطر حمایت هایی کردن گذاشتم
حمایت فراموش نشه بیب
شرط: 20 تا لایک 10 تا کامنت
منجی من
چی میگفتت یعنی چی ... یعنی چی تصادف کردن دنیا رو سرم خراب شد مامان بابام مردن
ا/ت: یعنی چیییی دورغ نگووو( باخنده! باور نکرده)
تهیونگ : هیشش اروم
پلیس : متاسفم ما وظیفه داشتیم به شما اطلاع رسانی کنیم فعلا
به همین راحتی رفت
ا/ت: مردن... م م مردن( اروم )
تهیونگ : ا/ت خوبی( یکم نگران )
ا/ت: مردن مامان بابام مردن( با جیغ )
یقه ی لباس تهیونگ و گرفتم
ا/ت: تو میفهمی یعنی چی ارههه
تهیونگ : ارهه میفهمم منم مامان بزرگمو از دست دادم( با داد )
تهیونگ بلند شد سوار ماشین شد گازو گرفت و رفت به زمین خیره شدم چرا انقدر زود چرا برای من هزار تا از این سوالا توی مغزم رژه میرفتم
تقریبا نیم ساعت گذشته بود و من هنوز تو کوچه جلوی خونمون نشسته بودم
ا/ ت خوبی !!
برگشتم سمت صدا هانا بود
هانا : ا/ت خوبی( با نگرانی )
ا/ت: هانااا رفتن از پیشم هقققق( با گریه شدید )
هانا بغلم کرد انقدر گریه کردم تو بغلش که لباس خیس شد
هانا: قشنگم الهی فدات شم بلند بریم تو خونه
با بدن بی جون بلند شدم....
1 سال بعد
یک سال از اون ماجرای کوفتی میگذره دیگه اون ادم سابق نیستم هانا هروز میاد پیشم دیگه دانشگاه نمیرم
از اون روز دیگه حتی تهیونگ هم ندیدم زیاد تاز خونه بیرون نمیرم منی که هروز بیرون بودمو لباسای شاد میپوشیدم تبدیل شده بودم به یک دختره افسرده که وقت برای خرید کردن میره بیرون و فقط لباسای مشکی میپوشه
خوب خیلیا اسرار کردن دوباره فیک منجی من و ادامه بدم پس دوباره ادامه میدم ولی شرط میزارم
اینجوری بهتره و اینکه معذرت میخوام برای دیر کرد حال روحی خوب نبود و نیست ولی بخاطر چند نفر که واقعا ازشون ممنون بخاطر حمایت هایی کردن گذاشتم
حمایت فراموش نشه بیب
شرط: 20 تا لایک 10 تا کامنت
۵.۱k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.