مافیای من
#مافیای_من
Part:15
کوک: در مورد چه چیزی حرف میزنین؟؟
ات: ه..هیچی فقط داشتیم باهام همین طوری حرف میزدیم
کوک: اونم با ی خدمتکار؟؟
ات: گوشیو ک روم ممنوع کردی حالا هم میخای حرف زدن با بغیه رو ممنوع کنی؟؟
کوک: ب هر حال ساعت 6 الان پذربزرگم میاد برو اماده شو
ات: باشع
کوک: و اینکه....یادت بمونع بچه ها هم میان و اگع ببینم به هر کدومشون نزدیک شدی یا چیزی دیگه ای بد میشه (اقاجان شما حالا ک اینطوری هسین بعد ازدواج میخاین چیکار کنین؟😂)
ات: اوک
رفتم تو اتاقم و رفتم حموم یه دوش گرفتم ک سبک شدم اخیشششش چقدر زندگی سخته
بعد اون اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و ی لباس کوتاه و کیوت پوشیدم رفتم جلو میز ارایش خیلی وقت بود م بد خدم نرسیدم برای همین یه ارایش ملایم زدم کارم ک تموم شد در اتاق رو زدن گفتم
ات: بیا تو
اجوما: خانم ارباب بزرگ اومدن میخان شما رو ببینن
ات: باشع تو برو من میام
اجوما رفتم منم برای بار اخر یع نگاهی به خدم تو ایینه کردم و گفتم خدا ات چه اندامی داری دختر قدر این همه زیبایی رو بدون اما به هرحال قرار زن یه هیولای زشت و چندش بشم ایشش (ات اون همه زیبای کوک رو نمیتونم بیان کنم عواا😂)
از اتاق رفتم بیرون به سمت پله ها رفتم و از پله ها اومدم پایین همه داشتن منو نگاه میکردن بجز یک نفر اونم کوک
رفتم سمت پدربزرگ و بهشون خشامد گفتم ک دیدم ننه بابای کوک هم اومدن ب اونا هم خشامد گفتم و در اخر به بچه میخاصم برم یه گوشه ی مبل تنها بشینم ک پدربزرگ گفت
پدربزرگ: اتدخترم کنار کوک بشین
ات: اخ....
کوک: اخع نداره که بیا بشین کنارم خدم عزیزم
ات:هوم..باشع عشقم اومدم
دیدم کوک میخاد اذیتم کنه گفتم منم یکم اذیتش کنم وقتی میبینمش حالم بهم میخوره ایشش
رفتم پیشش نشستم ک دستشو گذاشت رو شونم
جیمین: شما دوتا چقدر بهم میاین
تهیونگ: جیمین راست میگه خیلی بامزه هسین
شوگا: وقتی ادم انقدر خاب داره هیچی بامزه نیست (سلطان خاب😂)
تهیونگ: ای بابا توهم همش میخای بخابی
عااا بچه ها ما ی کار مهم داشتیم نه؟؟؟
جیهوپ : اره اونم خیلی مهم
پاشید ما بریم کار داریمااا
بچه ها: باشع
کوک: خاب خدافظ بچهها
Part:15
کوک: در مورد چه چیزی حرف میزنین؟؟
ات: ه..هیچی فقط داشتیم باهام همین طوری حرف میزدیم
کوک: اونم با ی خدمتکار؟؟
ات: گوشیو ک روم ممنوع کردی حالا هم میخای حرف زدن با بغیه رو ممنوع کنی؟؟
کوک: ب هر حال ساعت 6 الان پذربزرگم میاد برو اماده شو
ات: باشع
کوک: و اینکه....یادت بمونع بچه ها هم میان و اگع ببینم به هر کدومشون نزدیک شدی یا چیزی دیگه ای بد میشه (اقاجان شما حالا ک اینطوری هسین بعد ازدواج میخاین چیکار کنین؟😂)
ات: اوک
رفتم تو اتاقم و رفتم حموم یه دوش گرفتم ک سبک شدم اخیشششش چقدر زندگی سخته
بعد اون اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و ی لباس کوتاه و کیوت پوشیدم رفتم جلو میز ارایش خیلی وقت بود م بد خدم نرسیدم برای همین یه ارایش ملایم زدم کارم ک تموم شد در اتاق رو زدن گفتم
ات: بیا تو
اجوما: خانم ارباب بزرگ اومدن میخان شما رو ببینن
ات: باشع تو برو من میام
اجوما رفتم منم برای بار اخر یع نگاهی به خدم تو ایینه کردم و گفتم خدا ات چه اندامی داری دختر قدر این همه زیبایی رو بدون اما به هرحال قرار زن یه هیولای زشت و چندش بشم ایشش (ات اون همه زیبای کوک رو نمیتونم بیان کنم عواا😂)
از اتاق رفتم بیرون به سمت پله ها رفتم و از پله ها اومدم پایین همه داشتن منو نگاه میکردن بجز یک نفر اونم کوک
رفتم سمت پدربزرگ و بهشون خشامد گفتم ک دیدم ننه بابای کوک هم اومدن ب اونا هم خشامد گفتم و در اخر به بچه میخاصم برم یه گوشه ی مبل تنها بشینم ک پدربزرگ گفت
پدربزرگ: اتدخترم کنار کوک بشین
ات: اخ....
کوک: اخع نداره که بیا بشین کنارم خدم عزیزم
ات:هوم..باشع عشقم اومدم
دیدم کوک میخاد اذیتم کنه گفتم منم یکم اذیتش کنم وقتی میبینمش حالم بهم میخوره ایشش
رفتم پیشش نشستم ک دستشو گذاشت رو شونم
جیمین: شما دوتا چقدر بهم میاین
تهیونگ: جیمین راست میگه خیلی بامزه هسین
شوگا: وقتی ادم انقدر خاب داره هیچی بامزه نیست (سلطان خاب😂)
تهیونگ: ای بابا توهم همش میخای بخابی
عااا بچه ها ما ی کار مهم داشتیم نه؟؟؟
جیهوپ : اره اونم خیلی مهم
پاشید ما بریم کار داریمااا
بچه ها: باشع
کوک: خاب خدافظ بچهها
۶۵۶
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.