ساده لوحی پیش صاحب دلی از فقر و نداری ناله کرد صاحب دل

ساده لوحی پیش صاحب دلی از فقر و نداری ناله کرد. صاحب دل، دست در جیب برده سکه ای ( صدقه) به او داد.

ساده لوح از خشم صورتش سرخ شد. و با لحنی تند گفت: من صدقه از کسی نمی گیرم . انتظار چنین توهینی از تو را نداشتم.

صاحب دل تبسمی کرد و گفت: این خرد شدنت را هرگز فراموش نکن و بدان پیش کسی که کاری برای رفع مشکل تو نمی تواند بکند، زبان به شکایت از روزگار مگشا که با ناله از روزگار، فقط خودت را پیش او تحقیر کرده‌ای و چیزی دستگیر تو نخواهد شد.

🆔 💯
دیدگاه ها (۰)

خدای مهربانم باز آدینه‌ای آمدمی‌دانم که انتظار به نشستن نیس...

چپتر ۳ _ خیانتسکوتی سنگین روی اتاق افتاده بود. آن قدر سنگین ...

دختر سایهPart=17رفتیم به سمت کافه نشستیم کنار چان و هر کس سف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط