"دوروی یک سکه"
"دوروی یک سکه"
Part23
"ببرش تو اتاق رابین(اسم اون شخصیت سیاوش عوض شد رابین شد)
'ولی خانوم سیاوش خوشش نمیاد کسی بدون اجازه وارد اتاقش بشن
"چی؟گوه خورده خر کی باشه رییس اینجا منم سیاوش هم سگمه ببرش(باداد)
نورا با خودش میگفت اینا حتی باهام دیگه هم درگیرن چی برسه به نورا
نورا به اتاق بردن اتاق بوی خاص عطر سرد و سیگار تو کل فضا پیچیده بود تم اتاق خاکستری بود تختش کمد هاش رگال لباسش پر از کافشن هایی اسپرت و دورس و هودی بود روی دیوار هایی اتاق پر از پوستر هایی کلاسیک بود
فضا اتاق کلا کلاسیک بود نورا بعد بررسی کردن به سمت پنجره رفت پرده خاکستری رنگ کنار زد و پنجره رو باز کرد نسیم که به صورتش خورد انگار ازاد شد و نفس عمیقی کشید
نورا فکر ذهنش پیش ندا بود یعنی ندا میتونست کاری برای نورا انجام بده یانه نورا ترس از این داشت که ندا فراموش کنه و بره
نورا همنجور به بیرون نگاه میکرد منظره خوبی بیرون بود وسط دریا بود انگار امده بودن جزیره
صدای اب صدای پرندگان و بوی عطر سرد و سیگار حال نورا خوب میکرد نورا دوست داشت بیبنه این پسر کی که با عطرش نورا رو اغوا کرده
یکدفعه در اتاق باز شد نورا روشو به طرف در کرد و با یک پسر قدبلند روبروشد
-تو اتاق من چیکار میکنی؟(باداد)
صدای مردونش نورا رو متعجب کرد چون صداش به قیافه کیوت و بامزش نمخورد
نورا اب دهنشو پرصدا پایین داد
~من نورام
-اسمت اشناست
~من همونم که خواهرم قمار کرده پول نداد منو
-اها فهمیدم حالا تو اتاق من چیکار میکنی؟
~اون خانومه منو فرستاد؟
-کی؟
یکدفعه اون مرد غول پیکر وارد اتاق شد
"اقا سوگند خانوم گفت بیاد اینجا
-مگه من نگفتم بدون اجازه من کسی وارد اتاقم نشه
"اقا رابین شما فقط یک بادیگاردین
-بادیگارد؟پس عمه تو که دستیار اقا و رانندشه یا به قول خودت بادیگارد(اروم)
اون پسره اروم این جمله رو گفت که نورا متوجه نشد
Part23
"ببرش تو اتاق رابین(اسم اون شخصیت سیاوش عوض شد رابین شد)
'ولی خانوم سیاوش خوشش نمیاد کسی بدون اجازه وارد اتاقش بشن
"چی؟گوه خورده خر کی باشه رییس اینجا منم سیاوش هم سگمه ببرش(باداد)
نورا با خودش میگفت اینا حتی باهام دیگه هم درگیرن چی برسه به نورا
نورا به اتاق بردن اتاق بوی خاص عطر سرد و سیگار تو کل فضا پیچیده بود تم اتاق خاکستری بود تختش کمد هاش رگال لباسش پر از کافشن هایی اسپرت و دورس و هودی بود روی دیوار هایی اتاق پر از پوستر هایی کلاسیک بود
فضا اتاق کلا کلاسیک بود نورا بعد بررسی کردن به سمت پنجره رفت پرده خاکستری رنگ کنار زد و پنجره رو باز کرد نسیم که به صورتش خورد انگار ازاد شد و نفس عمیقی کشید
نورا فکر ذهنش پیش ندا بود یعنی ندا میتونست کاری برای نورا انجام بده یانه نورا ترس از این داشت که ندا فراموش کنه و بره
نورا همنجور به بیرون نگاه میکرد منظره خوبی بیرون بود وسط دریا بود انگار امده بودن جزیره
صدای اب صدای پرندگان و بوی عطر سرد و سیگار حال نورا خوب میکرد نورا دوست داشت بیبنه این پسر کی که با عطرش نورا رو اغوا کرده
یکدفعه در اتاق باز شد نورا روشو به طرف در کرد و با یک پسر قدبلند روبروشد
-تو اتاق من چیکار میکنی؟(باداد)
صدای مردونش نورا رو متعجب کرد چون صداش به قیافه کیوت و بامزش نمخورد
نورا اب دهنشو پرصدا پایین داد
~من نورام
-اسمت اشناست
~من همونم که خواهرم قمار کرده پول نداد منو
-اها فهمیدم حالا تو اتاق من چیکار میکنی؟
~اون خانومه منو فرستاد؟
-کی؟
یکدفعه اون مرد غول پیکر وارد اتاق شد
"اقا سوگند خانوم گفت بیاد اینجا
-مگه من نگفتم بدون اجازه من کسی وارد اتاقم نشه
"اقا رابین شما فقط یک بادیگاردین
-بادیگارد؟پس عمه تو که دستیار اقا و رانندشه یا به قول خودت بادیگارد(اروم)
اون پسره اروم این جمله رو گفت که نورا متوجه نشد
۱.۲k
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.