نقل است که شیخ وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر ...

‎نقل است که شیخ وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد . روستایی سوار بر الاغ آنجا رسید .از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب شیخ بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند.
‎شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند. روستایی آن سخن را نشنیده گرفت، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد. روستایی گفت: اسب تو خر مرا لنگ زد.
‎شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستایی  او را کشان کشان نزد قاضی برد. قاضی از حال سوال کرد. شیخ هم چنان خاموش بود. قاضی به روستایی گفت: این مرد لال است؟
‎روستایی گفت: این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد. پیش از این با من سخن گفته.
‎قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟
‎او جواب داد که: گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند.
قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت.
‎شیخ پاسخی گفت که زان پس درزبان پارسی مثل گشت: جواب ابلهان خاموشی است.
دیدگاه ها (۱)

#شهرام_ترڪیکی از بچه محلام ازون بامعرفتاش✌

محمود طالبی #محمود_طالبی

عِشْق,بَرا اَمثالِ تو اِحسْاس نی تاثیْر هورمونایِ #تستوسترون...

کانال تلگرام بریزین تو https://telegram.me/kalafgi

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط