دخترکی در زمستان به پرمرد که نگهبان بود گفت

دخترکی در زمستان به پيرمرد که نگهبان بود گفت:
سردت نیست؟ گفت: عادت دارم
گفت: میگویم برات لباس گرم بیاورند
.
.
.
و فراموش کرد

صبح جنازه نگهبان را دیدند که روی دیوار نوشته بود: به سرما عادت داشتم اما وعده لباس گرمت مرا ویران کرد...!

مواظب وعدهایمان باشیم
دیدگاه ها (۵)

خوش به حالشون...

کااااش بچه بودیم...

, بافتن را از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم که نه اسمش خاطرم ا...

مازندران...رویان

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط