👌 👌 حتمااااا بخونین 👌
👌 👌 حتمااااا بخونین 👌
وقتی فهمیدم دوستش دارم تقریبا ١٤ ١٥ سالم بود. یادمه اون روزا انقدر سرم تو کتاب و درس و منطق بود که اصلا نمی دونستم عشق چیه!
تو منطق من عاشق شدن تو اون سن و سال معنا نداشت. همیشه فکر میکردم آدم باید قشنگ که بزرگ شد، درسش که تموم شد و رو پاهای خودش وایساد اون وقت عاشق بشه.
یه دختر ١٤ ١٥ ساله رو چه به عشق!
یادمه یکی مدام می زد رو شونه هام و می گفت «دختر آدم باش و سراغ این چرت و پرتا نرو بشین درستو بخون ببینم...»
منم طبق معمول درس و به هر چیزی ترجیح دادم و چسبیدم به کتابام! اون موقع ها فکر میکردم احساسم مثل حسم یه پفک نمکیه! بزرگتر که شم یادم میره... اما یادم نرفت!
انگار که هر چی فرار میکردم بدتر بود. چسبیده بودم به یه مشت عدد و فرمول تا مثلا از خودم مراقبت کنم.
خیلی وقته از اون روزا میگذره من بزرگ شدم، خانوم شدم، درسمم داره کم کم تموم میشه. حتی رو پاهای خودمم محکم وایسادم! اما اون احساس ١٤ ١٥ سالگیم هیچ وقت تکرار نشد...
نمیدونم چرا فکر می کردم عاشق شدن زمانِ خاص داره! یا کی این همه حجم از منطقی بودن رو یادم داده... اما من هنوزم عاشقشم. بامزه تر که هنوزم پفک نمکی و دوست دارم!
این روزا که حسابی وقت واسه عاشق شدن دارم یه پفک نمکی می خرم و میرم میشینم وسط پارک ملت! پفک می خورم و بهش فکر می کنم... پفک می خورم، به نیمکتای دو نفره نگاه می کنم. دلم میخواد به تموم نوجونای شهرم پفک بدم با یه نوشته: «اگه عشق اومد سراغت از دستش نده! باهاش زندگی کن! باهاش درس بخون! تو هر لحظه از زندگیت لذت ببر! یه آدمِ معمولیِ عاشق خیلی خوشبخت تر از تحصیل کرده ایه که رو نیمکت پارک میشینه و پفک میخوره!» #ساینا_سلمانی
وقتی فهمیدم دوستش دارم تقریبا ١٤ ١٥ سالم بود. یادمه اون روزا انقدر سرم تو کتاب و درس و منطق بود که اصلا نمی دونستم عشق چیه!
تو منطق من عاشق شدن تو اون سن و سال معنا نداشت. همیشه فکر میکردم آدم باید قشنگ که بزرگ شد، درسش که تموم شد و رو پاهای خودش وایساد اون وقت عاشق بشه.
یه دختر ١٤ ١٥ ساله رو چه به عشق!
یادمه یکی مدام می زد رو شونه هام و می گفت «دختر آدم باش و سراغ این چرت و پرتا نرو بشین درستو بخون ببینم...»
منم طبق معمول درس و به هر چیزی ترجیح دادم و چسبیدم به کتابام! اون موقع ها فکر میکردم احساسم مثل حسم یه پفک نمکیه! بزرگتر که شم یادم میره... اما یادم نرفت!
انگار که هر چی فرار میکردم بدتر بود. چسبیده بودم به یه مشت عدد و فرمول تا مثلا از خودم مراقبت کنم.
خیلی وقته از اون روزا میگذره من بزرگ شدم، خانوم شدم، درسمم داره کم کم تموم میشه. حتی رو پاهای خودمم محکم وایسادم! اما اون احساس ١٤ ١٥ سالگیم هیچ وقت تکرار نشد...
نمیدونم چرا فکر می کردم عاشق شدن زمانِ خاص داره! یا کی این همه حجم از منطقی بودن رو یادم داده... اما من هنوزم عاشقشم. بامزه تر که هنوزم پفک نمکی و دوست دارم!
این روزا که حسابی وقت واسه عاشق شدن دارم یه پفک نمکی می خرم و میرم میشینم وسط پارک ملت! پفک می خورم و بهش فکر می کنم... پفک می خورم، به نیمکتای دو نفره نگاه می کنم. دلم میخواد به تموم نوجونای شهرم پفک بدم با یه نوشته: «اگه عشق اومد سراغت از دستش نده! باهاش زندگی کن! باهاش درس بخون! تو هر لحظه از زندگیت لذت ببر! یه آدمِ معمولیِ عاشق خیلی خوشبخت تر از تحصیل کرده ایه که رو نیمکت پارک میشینه و پفک میخوره!» #ساینا_سلمانی
۱۱.۸k
۲۱ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.