شبی شعرم رنجید زِ فراق گل یاد تو
شبی شعرم رنجید زِ فراق گل یاد تو
به فریاد شد و شکست در آیینه ی خیال تو
واژه های خونین در امتداد هم بر جانِ سفید ورق
سرودند شعری به سُرخی گونه های تو
شبم خونین شد زِ تیغ خصم دلتنگی
دریاب مرا که جانم پَر میزند به هوای بام تو
سوخت شمع جانِ شعرم تا به سحر
تو کجای شبی که شعرم سوخت به هوای پروانهء تو
آسمان تار و ماه پنهان و شب به درازا
ای وای سوی چشمانم رفت به انتظارِ تو
نه شعر دوای دردم شد نه شب مرهم زخمم
درد و زخم بر جانِ پیکرم باشد گر طبیبم باشی تو
به فریاد شد و شکست در آیینه ی خیال تو
واژه های خونین در امتداد هم بر جانِ سفید ورق
سرودند شعری به سُرخی گونه های تو
شبم خونین شد زِ تیغ خصم دلتنگی
دریاب مرا که جانم پَر میزند به هوای بام تو
سوخت شمع جانِ شعرم تا به سحر
تو کجای شبی که شعرم سوخت به هوای پروانهء تو
آسمان تار و ماه پنهان و شب به درازا
ای وای سوی چشمانم رفت به انتظارِ تو
نه شعر دوای دردم شد نه شب مرهم زخمم
درد و زخم بر جانِ پیکرم باشد گر طبیبم باشی تو
۴.۴k
۰۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.