لطفا بخونید

#لطفا _ بخونید
   چقدر ما خوشبختیم 

 مصطفی برای سومین اعزام می‌خواست همراه فاطمیون باشد. منم همراه او به مشهد رفتم. فاطمیون رزمنده ایرانی راه نمی‌دادند.

مصطفی برای همراهی با فاطمیون لهجه افغانستانی را بسرعت یاد گرفت.

 آنها قوانین خاص خودشان را داشتند. مصطفی مهارت خاصی در یادگیری زبان و لهجه داشت. عربی را دوست داشت و کمتر از یکی دوماه یاد گرفت. خیلی سریع لهجه افغانستانی را هم یاد گرفت. فقط باید می‌خواست و اراده می‌کرد.

 زمانی که در هتل بودیم به بهانه سر زدن به دوستان مجروحش از هتل خارج شد. رفت عکسی گرفت و دیدم که این عکس با چهره او خیلی فرق می‌کند. مصطفی آدمی نبود که بخواهد محاسنش را کوتاه کند، من هم خیلی به ظاهرش حساس بودم. وقتی آمد دیدم که محاسنش را کاملا کوتاه کرده است. علتش را پرسیدم، گفت که می‌خواست عکسی بگیرد تا کسی او را نشناسد. با خنده و شوخی ماجرا را تمام کرد و من هم دیگر اصراری برای فهمیدن داستان نکردم.

 برای اینکه آماده‌ام کند و کم کم بطور غیر مستقیم بگوید که قصدش چیست، من را به حرم برد.آنجا با دو نفر از رزمندگان فاطمیون که با همسرانشان آمده بودند نشستیم و صحبت کردیم

 من اصلا چیزی نمی‌دانستم. فقط برای دوکوهه
رفته بودیم. بعد که برگشتیم و سری بعد با فاطمیون اعزام شد، فهمیدم که آن زمان می‌خواست غیر مستقیم من را با فضا آشنا کند. همه کارهایش را در همان سفر مشهد انجام داد.

 بعد از اینکه عضو فاطمیون شد فهمیدند مصطفی ایرانی است.

 در وصیتش نوشت: «عمه سادات! گذشت روزی که به شما و اولادتان جسارت کردند، خون ناقابلم تقدیم شما»

خورشیــــد دوکوهه
به‌نقل از:همسر شهید
دیدگاه ها (۷)

#تُــهــمانےڪہ همہدرد مــــَـرادرمــــانــــــے 💑 #اینچنینم_...

دلــم گرفتـ😔 ـه از دریایـ🌊 ـی که حریـف آتـش نشد

مصطفی هیچ وقت به این فکر نمی‌کرد که مثلا اگر در فلان محله کا...

(به نقل از جانباز مدافع حرم برادر امیرحسین حاجی نصیری) یک کا...

درخواستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط